KHORASANI - خراسانی

مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

جامعه ‏‌شناسی فساد در ایران

اخلاق دین نیست، اخلاق بدون دین همیشه وجود داشته است وستون مناسبات در اجتماع است. اخلاق و اتیک با دین یکسان نیست زیرا دین به آسمان توجه دارد و خوشبختی انسان در بندگی اونسبت به خدا می‌داند و اخلاق به زمین و مناسبات رفتاری برای زندگی مشترک توجه دارد.

***
 پدیده فساد سراسر جامعه ایران را فراگرفته است. درفرهنگ فارسی فساد بمعنی تباه شدن ومتلاشی گشتن است. فساد یا «کروپسیون» درزبان فرانسه از نظر واژه‌شناسی ریشه لاتین داشته و بمعنای مضمحل شدن، گندیدن، چرک کردن می‌باشد. فساد انواع بسیار متنوع دارد مانند فساد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اداری، زیست محیطی، اخلاقی، شخصی، که علل گوناگون دارند. بعلاوه علل مؤثر در شکل‏گیری و گسترش یک فساد، رابطه با دیگر فساد‌ها دارند. فساد اداری با نظام فاسد اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، ارتباط دارد. فساد اخلاقی افراد رابطه‌ای با فساد رایج در اجتماع و سقوط ارزش‌ها و انحطاط فرهنگی و فساد طبقه حاکم و مدیران جامعه پیدا می‌کند. بهرحال فساد زندگی قانونمند را دستخوش تباهی نموده و مناسبات گندیده را به قاعده رسمی تبدیل می‌سازد.

مطالعه تاریخ تمدن‏های باستان، بیانگر این است که فساد در جوامع بشری قدمتی به اندازه تمدن‌ها داشته و اکنون نیز یکی از مسائل مهم و اساسی در میان کشورهای جهان می‌‏باشد. موضوع فساد در تمام زمان‏‌ها، گریبانگیر دولت‏‌ها وجوامع و دغدغه فکری بسیاری از اندیشمندان و متفکران سیاسی بوده است؛ ارسطودر اثرش «درباره نسل و فساد» از فساد حرف می‌زند، دانته در قرن چهاردهم، در کتاب «کمدی الهی» خود به مسئله فساد توجه کرده و آن را از نظر درجه‏ بندی در اعماق جهنم قرار می‌‏دهد. به عقیده ماکیاولی فساد جریانی است که طی آن، موازین اخلاقی افراد سست و فضیلت و تقوای آنان از بین می‌‏رود و آنجا که افراد سست گشته و از تقوا و پرهیزگاری دور می‌شوند، بیشتر در معرض فساد قرار می‌‏گیرند؛ از نظر او با کنترل این افراد، و نیزرهبری درست رهبران فکری و کمک دستگاه‏های ناظر، از بروز مشکل فساد باید جلوگیری کرد. مونتسکیو در تحلیل سقوط امپراتوری رم، فساد را روند تغییر انحطاطی یک نظام به رژیم استبدادی می‌داند. او می‌گوید روند «فساد هردولت با فساد در اصولش آغاز می‌شود» و «جنایت بزرگی است زمانیکه یک وزیر، اخلاق یک ملت را فاسد می‌کند و روح بخشاینده را به سقوط می‌کشاند.» در اثرش «روح القوانین»، اوبویژه از فساد سیاسی سخن می‌گوید وبرآنست هنگامیکه قدرت‌های میانی تضعیف می‌شوند راه به دسپوتیسم واستبداد هموار می‌گردد.

فساد سیاسی

فسادسیاسی یعنی سوء استفاده از قدرتی و مسئولیتی که به فرد واگذار شده است جهت منافع خصوصی و گروهی خاصی که در تناقض با هدف اعلام شده قرار دارد. منحرف کردن و نقض هدف واگذار شده بمنظور بهره وری شخصی و غیر شفاف. زمانی که فرد منتخب سیاسی به تشویق رفتار‌های مخالف منافع و مصالح عمومی پرداخته و باعتبار نفوذ و نیرنگ خویش وبرای منافع خویش به رشوه دهی ورشوه گیری و یا تقسیم مسئولیت و اعمال قدرت می‌پردازد، به فساد درغلطیده است. نقض قانون، تقلب در انتخابات، نظام ارتقا افراد برپایه نزدیکی‌های مالی و خانوادگی، رفتار توطئه گرانه و مخفیانه، و شبکه‌های نفوذی برای کسب و حفظ امتیازات از جمله عملکرد‌ها در زمینه فساد است. به بیان دیگر سوء استفاده از قدرت سیاسی و سازمانهای دولتی در جهت اهداف شخصی و نامشروع را فساد سیاسی می‌گویند. فساد سیاسی به معنای راه یافتن فساد در سیاست ودستگاه حکومت است. دربسیاری از موارد فساد سیاسی و قدرت سیاسی همزاد یکدیگرند، به عبارت دیگر فساد سیاسی زاییده قدرت سیاسی ویا درزیر چترآن رشد می‌کند. ژان ژاک روسو بر این باور است که فساد سیاسی نتیجه مسلم کشمکش و تلاش بر سر کسب قدرت است و این فساد خود رادر نظام اداری و دستگاه بوروکراسی، رجال سیاسی، احزاب سیاسی و دستگاه قضایی کشور نمایان می‌سازد. فساد قانونی چیست؟ وضع قوانین تبعیض آمیز به نفع سیاستمداران قدرتمند و طبقات مورد حمایت حکومت را فساد قانونی می‌گویند. برای نمونه قوانینی که برخلاف منافع عمومی بوده و بدون هیچگونه توجیه اقتصادی و یا اجتماعی جدی، انحصار تصاحب، خرید، فروش، بهره برداری یا تولید را به یک فرد یا گروه از افراد اختصاص می‌دهند، بیانگر این نوع فساد می‌باشد. بعلاوه قوانین مبهم و شکاف دار وجانبدار که زمینه را برای دزدی و اختلاس، ارتشاء ورشوه خواری، رانت خواری نفتی ومنابع طبیعی و زمین خواری و... فراهم می‌کند نمونه‌های بارزی از فساد قانونی است.

در زمان سقوط شوروی اغلب کادرهای حزب کمونیست با توجه به موقعیت خود با بنگاههای خصوصی و شبکه‌های مافیائی وارد مذاکره و بده و بستان شدند تا از امتیاز حزبی و سیاسی خود به امتیازات کلان مالی و اقتصادی دست یابند. رهبران حزب کونیست چین که بنابرتعریف حافظ منافع عمومی‌اند با سوء استفاده از موقعیت خود به کسب ثروت اندوزی کلان دست زده‌اند ودر حال حاضربسرعت به ثروتمندان نوخاسته تبدیل می‌شوند. در جوامع غربی کمک‌های مخفی مالی هنکفت شرکتهای بزرگ به برخی رهبران حزبی و احزاب در هنگام انتخابات یکی از فسادهای رایج در این زمینه می‌باشد. درایران رهبران جمهوری اسلامی برای حفظ ولایت فقیه و تقویت امتیازات مالی و سیاسی خود پیوسته به تقلب در انتخابات و اعمال نفوذ در شرکت‌های مالی و مال اندوزی کلان و غیر شفاف پرداخته‌اند. اغلب رهبران حکومت اسلامی حسابهای بانکی کلان دارند واز «بهشت‌های مالی» بهره می‌برند. هیات حاکمه برای پنهان نمودن فساد سیاسی و مالی خود بطور مرتب به سانسور و سرکوب دست زده تا از تحقیق و اشاعه اخبار جلوگیری نماید. تمامی روزنامه هاو رسانه‌ها زیر کنترل دستگاه سانسور است و روزنامه نگاران متعددی زیر فشار و سرکوب قراردارند. براساس گزارش روزنامه نگاران بدون مرزاز نقطه نظر رعایت آزادی مطبوعات، در روی لیست ۱۷۹ کشور در جهان، ایران در رتبه ۱۷۵ قراردارد. به بیان دیگر سیاه‌ترین سانسور‌ها در ایران پیاده می‌شود تا منافع هیات حاکمه حفظ گردد. در واقع استبداد نگهبان فساد است. در فساد سیاسی دولت فاقد بیطرفی بوده و تمام تصمیمات آنجانبدار است و تفکیک سه قوه بطور کامل مخدوش می‌باشد. دستگاه دولتی تابع معیار‌ها و منافع سیاسی و ایدئولوژیک و دینی حاکمان و خانواده‌ها و شبکه آن‌ها بوده و اغلب منافع عمومی پایمال می‌گردد. استبداد ولایت مطلقه فقیه هرعملکردی را تابع خود ساخته است.

فساد اقتصادی ومالی

ریشه فساد اقتصادی در سوء استفاده از قدرت و سوء استفاده از موقعیت انحصاری است که به برخی اجازه می‌دهد تا برای منافع اقتصادی از بازارو اقتصاد سوء استفاده کنند. این سوء استفاده زمانی روی می‌دهد که منافع سیاسی و بوروکراتیک و اقتصادی بانظام رشوه دادن و رشوه گیری و ثروت اندوزی غیر مشروع همسومی شوند. سوء استفاده مالیاتی و مالی در زمینه قراردادهای بازرگانی وسرمایه گذاری و نظامی از جمله اشکال ثروت اندوزی شخصی و یا جمعی غیر قانونی و غیر شفاف است. در اینجا رابطه سه گانه وجود دارد. افرادسیاسی و اداری و و اقتصادی به توطئه مشترک دست می‌زنند. سیاستمدار در جستجوی قدرت سیاسی است، مدیر اداری در پی تقویت و حمایت از قدرت خود است و فردی که برنده اصلی فساد اقتصادی است با اتکا به این دوگروه به اهداف خود می‌رسد. در همه کشور‌ها این پدیده وجود دارد. فروش اسلحه شرکتهای بزرگ و پرداخت رشوه به افراد رابطه و سیاسی و کارچاق کن، زد وبند شرکتهای داروئی با برخی سیاستمداران، ویا در ایران انحصار واردات کالا‌ها در دست شبکه سپاه و محافل نزدیک به قدرت ونیز سدسازی‌های غیر لازم و غیر تخصصی در ایران توسط شرکتهای وابسته به سپاه و فساد سیاسی و مالی وابسته به آن، از جمله نمونه‌های این فساد می‌باشند. در ایران آخوند وکارخانه دار و سیاستمدارونظامی در همسوئی منافع خود بطرز مخفیانه و غیر قانونی به ساخت و پاخت پرداخته وتوطئه می‌کنند و هیچگونه حسابی به شهروند ایرانی پس نمی‌دهند.

درایران یکی از بزرگ‌ترین پرونده‌ها، دادگاه فساد اقتصادی کشور مربوط به متهمی در دهه ۷۰ شمسی به نام «فاضل خداداد» به اتهام تبانی با کارمندان بانک صادرات و ۱۲۳ میلیارد تومان اختلاس از این بانک بود که در ‌‌نهایت با حکم محسنی‌اژه‌ای به اعدام محکوم شد. وی نخستین مجرم اقتصادی اعدامی در تاریخ جمهوری اسلامی بود که تا سال ۱۳۸۹ رکورددار اختلاس بود. مرتضی رفیق‌دوست برادر محسن رفیقدوست دیگر متهم این پرونده نیز به حبس ابد محکوم شد. درسال ۱۳۹۰ ماجرا ودادگاه فساد سه هزار میلیارد تومانی نقطه اوج فساد در حکومت اسلامی است. این دادگاه حکم اعدام چهار نفر از محکومان از جمله «مه‌آفرید امیرخسروی» مدیرعامل شرکت توسعه سرمایه گذاری را تایید کرد وسه نفر دیگر از هیات مدیره شرکت گروه ملی فولاد ایران واز مسئولان بانک صادرات جزو محکوم شدگان قرارگرفتند. اتهام اصلی این محکومان «افساد فی الارض از طریق اخلال در نظام اقتصادی کشور» بود که در کنار این عنوان اتهامی، نامبردگان به اتهام‌های دیگری از جمله ارتشاء، اختلاس، کلاهبرداری، تحصیل مال نامشروع، پولشویی، جعل و استفاده از اسناد مجعول و صوری متهم شده بودند. فساد افرادی از خانواده‌های حاکم حکومتی مانند خانواده خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی و لاریجانی نمونه دیگری از فساد مالی و اقتصادی در ایران است. باغهای پسته ۳۴۲ هکتاری غصبی جواد لاریجانی در ورامین و حفر ۷۲ چاه عمیق غیر قانونی که منجر به خشک شدن زمینهای کشاورزان منطقه شده و تمام حقه بازیهای حمایتی قوه قضائیه که توسط برادرش اداره می‌شود، نشانه کوچکی از فساد مالی و اداری هیات حاکمه در ایران است. تعداد ۷۶۵۰ قراردادی که ۸۱۲ شرکت وابسته به سپاه پاسداران با دولت بسته‌اند فقط بر پایه ساخت و پاخت با ارگانهای دولتی و اشخاص قدرتمند سیاسی صورت گرفته وفاقد هرگونه شفافیت بوده‌اند.

فساد اداری

در فساد اداری تعهدی می‌‏شکند یا نقض می‌‏شود، ابزار اداری در خدمت نیاز فرد قرارمیگیرد. فساد به عنوان پاداشی نامشروع که برای وادار کردن فرد به تخلف از وظیفه تخصیص داده می‌شود. فیلسوفان دوره روشنگری قرن هجدهم و نظریه‏پردازان دولت دموکراتیک در قرن نوزدهم تعریف خویش از فساد اداری را چنین ارائه نمودند: «سوءاستفاده مقام اداری از وجوه عمومی به منظور افزایش درآمد به طور غیرقانونی.» در واقع می‌توان گفت فساد اداری بمعنای «سوء استفاده از قدرت دولتی به خاطر نفع شخصی» می‌باشد. کارل گونار می‌ردال استاد سوئدی مسائل حقوقی وبرنده جایزه نوبل ۱۹۷۴ برآنست که فساد به تمام شکل‏های گوناگون انحراف یا اعمال قدرت شخصی و استفاده نامشروع از مقام و موقعیت شغلی قابل اطلاق است. برخی فساد اداری را ناشی از حرص سیری‏ناپذیر انسان می‌‏دانند. این امر بدان معناست که هنجارهای قانونی و رسمی موجود مرتب مورد دستبرد قرارگرفته و برای منفعت رسانی به گروهای خاصی پایمال می‌گردند. «هیدن همیر» محقق علوم سیاسی فساد اداری را به سه گونه تقسیم می‌‏کند:

فساد اداری سیاه: اقدامات و تصمیماتی که از نظر دولت و مردم مورد انتقاد می‌باشند. کلاهبرداری‌های بزرگ اداری نمونه اینگونه فساد است.

فساد اداری خاکستری: اقدامی که از نظر دولت محکوم است ولی جامعه نسبت به آن بی‌تفاوت است. عدم پرادخت مالیات توسط مردم از جمله اقدامات در این زمینه است.

فساد اداری سفید: اقدامی که بطور رسمی مخالف قانون است ولی انجام آن از نظر دولت و جامعه زیاد با اهمیت نمی‌باشد. پارتی بازهای رایج اداری در این گروه اقدامات جای دارند.

ازنظر دور نباید داشت که فساد سه گانه بالا با ابعاد گوناگون زیر ترکیب شده و بروز می‌کنند. یکم فساد خرد یا اخذ رشوه‌های خرداز جانب اغلب کارکنان دولتی که درشرایط مشکلات زندگی برای کسب درآمد بیشتر صورت می‌گیرد. دوم فساد سازمانیافته که پایه نظام وکارکرد آنست ودر این حالت مقررات وقواعد اداری، هنجارهای رفتاری و سازمان‌ها با فساد منطق می‌گردند. سوم فساد بزرگ که بیان عملکرد مسئولان مهم دولتی و سیاستمداران بوده که برای کسب سودهای کلان در قراردادهای بزرگ کشوری و بین المللی اعمال نفوذ می‌کنند.

در آخرین آماری که «سازمان ترانسپارانسی بین المللی» درباره فساد اداری منتشرساخت ۱۷۸ کشور مورد ارزیابی قرارگرفته‌اند. با معدل ۹. ۳ کشور دانمارک در راس کشورهای غیر فاسد قرار می‌گیرد. ایران با معدل ۲. ۲ در ردیف ۱۴۶ قرارگرفته و بعلاوه طبق این آمار طی سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ معدل ایران سقوط کرده واز ۳ به ۲. ۲ کاهش یافته است.



بمعنای دیگر نظام اداری ایران در جمهوری اسلامی به لحاظ افزایش سوء استفاده‌های گوناگون از نظام اداری دولتی بمنظور ثروت اندوزی شخصی فاسد ترگشته است. سقوط ارزش‌های اخلاقی، رشوه خواری ریز و درشت، برتری دادن به منافع دینی و گروهی، عدم شفافیت، فقدان قانون و نبود اراده سیاسی در مبارزه علیه فساد، از جمله مشخصات نظام مبتلا به فساد می‌باشد.

فساد اداری عبارت است از مجموعه تصمیمات، طرح‏‌ها، شیوه‌ها، کار‌ها، گزینش‌ها، و روابطی که توسط کارمندان در محیط ونظام اداری برخلاف منافع عمومی کشور و‌گاه برخلاف قوانین حاکم بر جریان امور اداری وبرخلاف اهداف و منافع جامعه به وقوع می‌‏پیوندد و موجب تباهی شفافیت ومنافع عمومی می‌شوند. مسخ معیارهای حرفه‌ای، نفی لیاقت‌ها و مسلط نمودن ملاک دینی و ایدئولوژیک ودفاع منافع وامتیازات گروههای اجتماعی و اداری خاص، از ویژه گی‌های این فساد است. بهره گیران ازاین فساد اداری، در جستجوی امضاء مدیران وبوروکرات‌ها ریز ودرشت هستند تا تامین منافع کنند. این امضاء‌ها با رشوه و امتیازات گوناگون گره خورده وهرگونه عدالت و بیطرفی اداری را نابود می‌کنند، هنجار شکنی را افزایش داده وروحیه تخطی از هرگونه قواعد اجتماعی را افزایش می‌دهند. البته باید در نظر داشت که در جمهوری اسلامی بسیاری از قوانین و قواعد نادرست و غیر دمکراتیک و دین مداروحافظ منافع سیستم ولایت فقیهی است. بنابراین از بنیاد فساد «قانونی» دربرابر دمکراسی نهادینه شده است. ولی آنجا که قواعد به عملکرد عادی جامعه بر می‌گردد نیزمانند تخلف درقواعد رانندگی و کنکور دانشگاهی ویا تقسیم ارث، در فضای فساد آلوده، تاب تحمل نیاورده و قربانی رشوه و ساخت و پاخت می‌گردد.

فساد اجتماعی

فساد اجتماعی بمعنای تخطی از قانون و هنجارهای اجتماعی و مدنی بوده و ودر پی پاسخ به منافع خاص فردی ویا گروهی می‌باشد. تقلب و سودجوئی شخصی منجر به تخریب هنجارهای جامعه شده و تعادل جامعه را برهم می‌زند. این فساد در تمامی زمینه و بخش‌ها رخنه کرده و نقض قانون و ارزشهای هم بستگی اجتماعی از مشخصات آن است. تبهکاری و دزدی، باجگیری ورشوه خواری اداری، توسعه شبکه فحشا و مواد مخدر، احتکاروقاچاق محصولات، سوءاستفاده از نفوذ برای وردیه دانشگاه و کسب مدارج شغلی، زمیخواری و ارث خواری، پول پرستی ودوز وکلک در اجتماع و خانواده، عوامفریبی‌های مذهبی و تظاهر به رفتارهای دینی، چاپلوسی و دروغگوئی و نقض ارزش‌های انسانی از جمله اشکال این فساد اجتماعی است. این فساد مجموعه روندهای عمکرد عادی و قانونی جامعه رابرهم ریخته و عدم اعتماد و نگرانی را باوج می‌رساند. برای «مارسل ماس» این فساد یک پدیده اجتماعی کامل است بدان معنا که فساد تمامی جامعه و نهاد‌ها رازیر سئوال می‌برد و آنرا سست می‌کند. در ایران بنابر گزارش سازمان عفو بین المللی در سال ۲۰۱۱ تعداد ۳۶۰ نفر اعدام شدند. مطالعات نشان می‌دهد که سن فحشا در ایران به ۱۰ سال کاهش یافته است. آماردولتی نشان می‌دهد که سرقت، ایراد ضرب و جرح، ایجاد صدمه، توهین، نگهداری مواد‌مخدر، استعمال مواد مخدر، تهدید، تخریب، صدور چک بلامحل و حمل مواد‌مخدر ۱۰ جرم اول کشور هستند. تهران، خراسان رضوی، اصفهان و فارس بیشترین حجم پرونده‌ها را دارا می‌باشند. سالانه ۶۰۰۰ دختر از خانه فرار می‌کنند که ۷۵درصد از این دختران فراری وارد چرخه زندگی خیابانی می‌گردند و خطرات بسیاری آنان را تهدید می‌کند.

پاره گی و فساد اجتماعی را در یک فیلم می‌شود نگاه کرد. فیلم «یک خانواده محترم» از مسعود بخشی بیان سقوط کامل جامعه ایران است. آرش قهرمان فیلم پس ازاتمام تحصیلات درفرانسه، به ایران می‌رود تا خانواده خود را ببیند و مشغول کار شود. کشف خانواده کشف جامعه است. خانواده‌ای مافیائی که برای تصاحب ثروت و ارث به جنایت دست می‌زند، شکنجه می‌کند، پاپوش درست می‌کند وبه مسجد می‌رود. خانواده‌ای که از احتکار زمان جنگ فربه می‌شود ودر عین حال مراسم مذهبی اجرا می‌کند و همرنگ جماعت است. خانواده‌ای که اعضایش، هم بیمار روانی‌اند، هم کارچاق کن‌اند، وهم بساز و بفروش ویلاهای بسیار لوکس‌اند. این خانواده در جامعه‌ای است که مرتب در حال خودآزاری است، مرتب درحال شنیدن صدای اذان می‌باشد، مرتب سخنان خمینی وشعار‌های جنگ در گوشش تکرار می‌شود، مرتب در خیابانش دعوا و شلوغی وغم است و مرتب در دانشگاه‌اش عناصر حزب اللهی جاسوسی می‌کنند و استادان صادق و باسواد را عذاب می‌دهند ودانائی را خفه می‌کنند. فیلم داستان یک خانواده غیر محترم می‌باشد، خانواده‌ای که سمبول یک جامعه است، جامعه‌ای که درفساد و ناآگاهی و خودفریبی و عوامفریبی غرق شده و در انحطاط و مرگ غوطه ور است. جامعه‌ای دردناک. درخشش‌ها وپویائی جامعه زیر غبار فساد گم شده‌اند.

فساد زیست محیطی

فساد زیست محیطی بمعنای تخریب ودزدی منابع طبیعی و آلوده ساختن محیط زیست بمنظور کسب امتیازات مالی ومادی است. این هدف با نفی قانون و با نفی منافع و مصالح عمومی صورت می‌گیرد. افراد یا گروه ویا بنگاهی که درختان جنگلی را بدون اجازه قطع می‌کنند و برای استفاده خصوصی ومالی آن‌ها را می‌دزدند، بنگاههای صنعتی که پساب‌های صنعتی و آلوده را در رود‌ها و دشت‌ها‌‌ رها می‌کنند تا هزینه جمع آوری و تصفیه ندهند، به تبهکاری در محیط زیست پرداخته و برخلاف منافع عمومی و ملی عمل می‌کنند. برپایه گزارش نهاد «ترانسپارانسی انترناسیونال» کشورهائی که بطور عموم فساد بالاست میزان تخریب زیستبومی نیز گسترده است. برپایه همین گزارش شش کشوری که کمترین فساد محیط زیستی را دارند، فنلاند، دانمارک، زلاند نو، سوئد، کانادا، نروژ می‌باشند. (نشریه فرانسوی آلترناتیو اقتصادی، شماره ۱۹۰). همین نهاد بین المللی از دولت‌های اروپائی خواسته تا شرکت‌های صنعتی را زیر کنترل فشرده خود قراردهند و هرگونه تخلف آنان را درزمینه افزایش گازکربنیک که منجر به گرمایش زمین می‌گردد را مورد مجازات قرار دهند.

در ایران شرکتهای صنعتی خصوصی و دولتی زیادی هستند که بخاطر منافع اقتصادی خودو افزایش سودآوری خود آب و خاک را آلوده می‌کنند. شرکتهائی وجود دارندکه پساب شیمیائی مسموم خود را در دریاچه ارومیه و رود کارون و کشف رود‌‌ رها می‌کنند، صنایع نفتی ایران زمین‌های گسترده ائی را با مواد نفتی آلوده نموده‌اند، کشتی‌های فعال در دریای مازندران و خلیج فارس پسآبهای آلوده شیمیائی مواد نفتی خود را درآب‌ها‌‌ رها می‌کنند. در واقع تمامی این بنگاه‌ها مرتک جنایت زیست محیطی می‌باشند ودولت اسلامی هیچگونه اقدام جدی برای مجازات تخلفات نمی‌کند زیرا مدیران دولتی خود آلوده‌اند.

فساد شخصی واخلاقی

هرشخصی که از موقعیت و قدرت و نفوذ خود بازیرپا گذاشتن قوانین برای امتیازات و منافع خود اقدام می‌نماید در عرصه فساد قرارمیگیرد. این فرد با استفاده از قدرت ریز و درشت خود می‌تواند از راه فریب، تهدید، دروغ، رشوه گیری به اهداف خود برسد. فردسیاسی ومدیر بانک، منتخب ونماینده مجلس و شهرداری، سندیکالیست و رهبر حزبی، مدیر و کارمند، پاسدار و پاسبان، کارفرما وتاجر، امام و آخوند، همه وهمه که در نقض قانون حرکت می‌کنند وبا پشت کردن به قوانین و گفتمان غیر قانونی و اخلاقی در تلاش برای معامله وسودجوئی هستند در کردار فساد غوطه ور می‌باشند. اینان در هر اقدامی خدا و پیغمبر و عباس و ابوالفضل و علی و حسین و رضا و امام زمان را به کمک می‌طلبند تا فرد طرف معامله را تحت تاثیر قراردهند. مداخله دادن «ناموس» و «توبمیری و من بمیرم» و جان خود و جان بچه را به گروگان گذاشتن شیوه توام با احساس است تا فریبکاری در ذهنیت خرافه گرا وساده لوح بسرعت عمل کند. این قسم خوردن‌ها بیان صداقت و اطمینان نیست بلکه بیانگر شگردهاو سقوط اخلاقی و اتیک فرد است. شخص فاسد بی‌اخلاق است، هرزه است، معامله گراست، حراف است، آب زیرکاه است، کلک است، حریص است.

فساد اخلاقی بمعنای انحطاط در ارزش و سقوط اخلاق و اتیک در جامعه است. اخلاق دین نیست، اخلاق بدون دین همیشه وجود داشته است و ستون مناسبات در اجتماع است. اخلاق و اتیک با دین یکسان نیست زیرا دین به آسمان توجه دارد و خوشبختی انسان در بندگی اونسبت به خدا می‌داند و اخلاق به زمین و مناسبات رفتاری برای زندگی مشترک توجه دارد. اخلاق مدرن می‌گوید به زن احترام بگذار و برابری زن و مرد یک اصل است و دین می‌گوید نزدیک‌ترین فرد بخدا و محترم‌ترین فقط مسلمان مرد است. اخلاق اجتماعی، اصول همزیستی در یک گروه وجامعه را اساس می‌داند حال آنکه دین می‌گوید برای اسلام جهاد کنید و کفار را بکشید. البته همسوئی میان دین و اخلاق نیز وجود دارد و انسان‌ها باعتبار آن می‌توانند کردار زشت خود را مهار کنند. در ایران از آنجا که حاکمان نمونه‌های برجسته دروغ و نیرنگ و دزدی می‌باشند و در ضمن اعتقاد خود را پیوسته به اسلام اعلام نموده‌اند بنابراین قدرت سیاسی و حاکمان و حتا دین از تقدس خارج شده و دیگر عامل محکمی در تقوا بشمار نمی‌آید. دین اسلام به عملکرد اولیه خود بعنوان نیروی محرکه برای سلطه‌گری و جمع آوری غنائم باز گشته است. بعلاوه کردار فساد انگیز مسئولان و مدیران و اشخاص گوناگون فضای ناسالمی از الگوهای منفی و غیر اخلاقی بوجود آورده و فشارهای جامعه و ناتوانی فرهنگی افراد، فساد راتشویق نموده و بطور بیسابقه افزایش داده است. درایران فساد با مذهب درهم آمیخته و بطرز شدید اصول اخلاق اجتماعی را رو بنابودی قرارداده است.

نکته آخر


اکثریت جامعه ایران در فساد سیاه و خاکستری و سفید شریک هستند و شیرازه جامعه روی آن بنا شده است. جامعه با گفتمان روحانی و دینی خودرا آذین نموده است، ولی در اعماق خود مناسباتی را بین افراد رشد داده که ریا و فساد وگندیدگی از برجستگی‌های آنست. نظام ایدئولوژیک و دینی حاکم به اهرمی برای فساد بیشتر تبدیل شده است. جمهوری اسلامی و مجموعه عملکردهای آن مهم‌ترین عامل فساد انگیز در ایران است. طبقات اجتماعی و گروهبندهای اجتماعی در فضای الگوساز این رژیم خوکرده و تربیت یافته‌اند. از یکسوطبقات حاکم در حین جنگ با یکدیگر با سرعت در حال جمع آوری ثروت وغنائم بوده و همپیمان با آنان، شبکه‌های سیاسی و دولتی ونظامی گوناگون، در استراتژی مشترک قدرت مالی و سیاسی فعالند و برای آرامش جامعه مرتب به تلاوت آیات قرآنی مشغولند. از سوی دیگرنزد شهروندان منطق و قانونگرائی بسیار ضعیف گشته و هرکسی با پارتی بازی و رشوه دادن در جستجوی بیرون کشیدن گلیم خود است. اینان همه علیه یکدیگر می‌زنند و توطئه می‌کنند و موفقیت مادی امروزی آنان تنها ملاک زندگی و خوشبختی اشان است. تمایل به این رفاه وتقدیرگرائی و خرافات و راحت طلبی مصرفی وقانون بی‌قانونی، رمق آن‌ها را برای تغییر کاهش داده است. این تنبلی ولم دادن بویژه در زمانیکه نخبگان با شهامت وبا شخصیت ولائیک در میدان غایب می‌باشند، سنگین‌تر شده است. علیرغم ستمگری استبداد اقشار میانی به تنگ نیامده‌اند و علیرغم درد وفلاکت زمینی اشان، اقشار زحمتکش بیشترچشم به معجزه و رحمت آسمانی بسته‌اند.

***
جلال ایجادی

 پاریس ۲۴ آوریل ۲۰۱۳

۱۳۹۱ اسفند ۱۶, چهارشنبه

استقلال از قدرت، دولت و باندهای اقتصادی

  وقتی می‌گویید مستقل، تعریفتان از استقلال نویسنده چیست؟

یکی از ویژ‌گی‌های کار خلاقانه استقلال در اندیشیدن است و این شدنی نیست مگر با استقلال از قدرت، دولت و باندهای اقتصادی.



 بالزاک در مقدمه کتاب پیردختر می‌گوید:
 یا باید غول‌ بود یا برای دیدن دوردست‌ها باید بر دوش غول‌ها سوار شد.

اخیرا شما به عنوان یکی از مهمانان ویژه «جایزه گلشیری» در مراسم معرفی بهترین‌های داستان‌نویسی حضور داشتید! تا چه حد معتقدید این جوایز به ارتقای ادبیات کمک می‌کند؟

دستاوردهای اقداماتی از این دست و معرفی بهترین‌های حوزه داستان‌نویسی را باید در یک فرآیند و پروسه دید. شما دقت کنید طی ۱۲ سالی که از عمر «جایزه گلشیری» می‌گذرد، برندگان اینجایزه توانسته‌اند با اعتماد به نفس حاصل از گرفتن جایزه، کارهای بهتر و جدی‌تری ارائه دهند، البته ارزیابی‌های خوبی که در معرفی آثار بر‌تر انجام می‌شود باعث شده است که جامعه به دریافت‌کنندگان این جوایز اقبال نشان دهد تا جایی که می‌بینیم کتاب‌هایی که جایزه می‌گیرند‌گاه به چند چاپ می‌رسند البته برگزارکنندگان اینجایزه با مشکلاتی مثل دفتر و موضوعاتی از این قبیل روبه‌رو هستند که امیدوارم هرچه زود‌تر مرتفع شود.

نقش مطبوعات در این فرآیند را چطور ارزیابی می‌کنید؟


قبل از این‌که وارد این بحث شوم باید بگویم شنیده‌ام که تعدادی از همکاران روزنامه‌نگارتان که چندی پیش دستگیر شده بودند آزاد شده‌اند، از همین‌جا سلام مرا به دوستان خبرنگار برسانید، امیدوارم که هرچه زود‌تر بقیه دستگیرشدگان آزاد شوند و فعالیت مطبوعاتی خودشان را شروع کنند!
خوشحال هستم از این‌که می‌شنوم و می‌بینم که هنوز هم خبرنگارانی هستند که قلم‌هایشان را در خدمت جامعه و زحمت‌کشان جامعه قرار داده‌اند. البته باید همین‌جا انتقاد خودم را از برخی جراید عنوان کنم! الان اگر تورقی بزنید جراید موجود در کشور را مشاهده می‌کنید جز برخی جراید و روزنامه‌های معدود فضای رسانه‌ای در انحصار یک عده خاص است. ادبیات فضای تنفس جامعه است به هر حال در جوامعی که می‌خواهند فضای جامعه بسته شود یکی از روش‌ها بایکوت کردن افراد مستقل، منتقد و مخالف است.
اگر به رشد ادبیات فکر می‌کنیم باید به نویسندگان مستقل هم اجازه داده شود که از تریبون جراید استفاده کنند وگرنه انحصار این فضا در دست چند نفر که به لحاظ تئوریک و فرهنگی هیچ حرف تازه­ای برای جامعه ندارند، چشم‌انداز روشنی در مقابل ادبیات قرار نمی‌دهد. جراید با معرفی تازه‌های نشرو نقد و بررسی کتاب‌ها نقش مهمی در ارتقای ادبیات دارند و خود من از نقدهای منتشر شده در جراید درس‌های بسیاری آموختم. البته همین‌جا لازم می‌دانم یادی از رضا براهنی کنم که در دهه ۴۰ با نقدهای خود در مجله فردوسی آن زمان که روزهای دوشنبه منتشر می‌شد توانست به رشد و پویایی ادبیات در آن زمان کمک کند. علاوه بر فردوسی که اشاره کردم، جا دارد از نشریاتی مثل جهان نو، آدینه، دنیای سخن، آرش، کتاب هفته و کتاب سال هم نام ببرم که هرکدام در دوره فعالیت خود با نقدهایی که منتشر می‌کردند، توانستند به پویایی و تحرک و رشد ادبیات کمک کنند.

آقای درویشیان با تشریح وضعیتی که کردید گویا شما هم مثل بعضی‌ها که از مرگ سینما یا موسیقی حرف می‌زنند به مرگ ادبیات معتقدید؟


به هیچ‌وجه! من با گزاره‌هایی که بعضا گفته می‌شود که مثلا «مرگ ادبیات» و نظایر این به هیچ‌وجه موافق نیستم!
تا زندگی جریان دارد، تا خلاقیت وجود دارد، ادبیات هست و نقش خودش را در رشد جامعه بازی می‌کند. یک زمانی در شوروی گفتند «رمان مرد» و نظایر این حرف‌ها، یکدفعه «شلوخف» با کتاب دن آرام، سرنوشت انسان و... آمد و نشان داد رمان و ادبیات زنده است. به نظر من این‌گونه اظهارنظر‌ها قبل از این‌که مبتنی بر واقعیت باشد هیاهوی سیاسی و ژورنالیستی است البته این به این معنا نیست که من فضای محدودیت‌ها و سانسور موجود را نبینم اما می‌خواهم بگویم باوجود شرایط اختناق در دیکتاتوری زمان گذشته افرادی مثل صادق هدایت، صمد بهرنگی و دیگران با خلاقیت‌های فردی خود توانستند اثرگذار باشند هنرمند مستقل و خلاق این قابلیت را دارد موانع را از پیش روی خود بردارد.

وقتی می‌گویید مستقل، تعریفتان از استقلال نویسنده چیست؟


یکی از ویژ‌گی‌های کار خلاقانه استقلال در اندیشیدن است و این شدنی نیست مگر با استقلال از قدرت، دولت و باندهای اقتصادی.

چگونه شما از استقلال سخن می‌گویید در حالی که به اعتقاد بسیاری، ادبیات شما در خدمت ایدئولوژی خاصی بوده است؟


منکر این نیستم که دارای ایدئولوژی خاصی هستم اما من هیچ‌وقت آثارم را عرصه­ تبلیغات ایدئولوژیک نکرده‌­ام. مطالب من تماما انعکاس درد‌ها، شادی‌ها، غم‌ها و سرخوشی‌های مردم بوده است، نوشته‌های من انعکاس واقعیت‌های اجتماعی بوده است. زنده‌یاد جلال‌آل‌احمد همیشه در ابتدای کلاس‌هایی که برگزار می‌کرد، می‌گفت: من یک مبلغ نیستم من یک معلم هستم.
برای این‌که موضوع را شفاف‌تر بیان کرده باشم باید این را با تاکید بگویم که هیچ‌کدام از داستان‌ها و آثار من با هدف تبلیغ ایدئولوژی نبوده است بلکه هدفم انعکاس واقعیت‌های اجتماعی بوده است، به این معنی من قایل به ایدئولوژیک نوشتن نبوده‌ام!

به خلاقیت و استقلال هنرمند اشاره کردید و این‌که افرادی همچون صمد بهرنگی با بهره‌گیری از خلاقیت خود توانستند حتی در شرایط اختناق اثرگذار باشند و آثاری درخور خلق کنند، اما برخی معتقدند آثاری همچون آثار خود شما و صمد بهرنگی نه تنها ادبیات کودکان نیست و نبوده است بلکه ادبیات اپوزیسیونی سیاسی است که به نام کودک نوشته شده است و به دنیای کودک ربطی ندارد.


برای پاسخ به این سوال و بزرگی کاری که صمد بهرنگی در حوزه ادبیات کودک کرد، شما باید به بستر‌ها و تاریخچه ادبیات کودک و مراحل رشد و بالندگی آن دقت نظر داشته باشید وگرنه دچار خطای تحلیل می‌شوید. ادبیات کودکان تا قبل از دهه ۴۰ اصلا معنایی نداشت. جبار باغچه‌بان با کتاب «بابا برفی» یک دریچه‌ای به ادبیات کودک باز کرد، آثاری مثل «توکایی در قفس» نیما یوشیج و همچنین داستانی از غلام‌حسین ساعدی را می‌توان کارهایی پراکنده و ابتدایی در شکل‌گیری ادبیات کودک ارزیابی کرد.
در این دوره صمد بهرنگی با پرداختن به نیاز‌ها و دغدغه‌­های کودکان محروم اجتماع ادبیات کودکان را وارد مرحله جدیدی می‌کند. البته به دلیل فشار سانسور و اختناق آن دوران داستان‌های صمد مورد توجه بزرگ‌تر‌ها نیز قرار گرفت. شما نباید مورد توجه قرار گرفتن داستان‌های صمد را حمل بر این کنید که داستان‌های بهرنگی ادبیات کودکان نیست. اخیرا شنیده‌ام که عده‌ای پا را فرا‌تر گذاشته و مدعی شده‌اند ادبیات صمد، ادبیات ناسیونالیستی است.
همین‌جا باید بگویم نه تنها صمد ناسیونالیست نبود بلکه نگاه‌های قوم‌گرایانه را سدی در جهت رشد جامعه می‌دانست! هم این‌که صمد داستان‌هایش را به زبان فارسی می‌نوشت، نشان می‌دهد که او ناسیونالیست قومی نبود.
اگر صمد تاکید دارد کودکان هر قومی به زبان خودشان آموزش ببینند، نه به جهت ناسیونالیست بودن بلکه این حق هر کس است که به زبان مادری‌­اش تکلم کند و آموزش ببیند! البته یک زبان اداری مشترک مثلا زبان فارسی بایددر کشور باشد اما نه به این معنا که زبان‌های دیگر حقی نداشته باشند.

از خودتان دفاع نکردید؟


در مورد خودم باید بگویم از نوشتن هیچ‌گاه قصد تبلیغ سیاسی نداشته‌ام آن‌ها از ظن خودشان برداشت می‌کنند به قول مولانا: پیش چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب دنیا کبودت می‌نمود
کتاب‌هایی که من ‌نوشتم انعکاس خواسته‌ها و تمایلات اجتماعی افرادی است که در بین آن‌ها زیسته­‌ام.

از ادبیات کودکان سخن به میان آمد ادبیات کودکان باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟

ادبیات کودک باید از زندگی ملموس کودکان باشد در عین حال که به بسترهای رشد کودک توجه دارد شادی‌آفرین و سرگرم‌کننده باشد. به مفاهیمی مثل انسان‌دوستی، مهربانی، رشد، حسن همکاری و تعاون و توجه به دیگران در کودک توجه داشته باشد. در کنار این موارد تقویت نگاه‌های صلح‌طلبانه و ضدجنگ و ضد خشونت از پارامترهای اساسی ادبیات کودکان به شمار می‌رود.
درست است که ادبیات نقش موثری در هدایت و پرورش کودکان دارد اما یکی از اشتباهات بزرگ‌تر‌ها در مقابل کودکان این است که جلوی کودکی کردن کودکان را بگیرند. بگذاریم بچه‌ها واقعا بچگی کنند، به این معنا که وظایف بزرگسالان را به دوش کودکان نباید انداخت.
از منظر نویسنده نیز باید آرمان‌های اجتماعی را متناسب با مراحل سنی کودک به او آموزش داد و آشنا کرد. البته باید بگویم آشنا‌کردن به معنی الزام به عمل‌کردن نیست.
مسلما کودک از روابط اجتماعی شکل عمل اجتماعی خود را خواهد آموخت.

خوانندگان می‌خواهند بدانند آقای درویشیان در موقعیت کنونی به چه فعالیت مطالعاتی و پژوهشی مشغول است؟


همان‌طور که می‌دانید من شش‌سال پیش دچار سکته مغزی شدم و این مدت کار مرا با وقفه مواجه کرد. در حال حاضر خوشبختانه در اثر فیزیوتراپی می‌توانم بنشینم و تلاش می‌کنم کارهای ناتمام گذشته را سامان دهم. اگرچه یک مقدار زود خسته می‌شوم اما رفته‌رفته حالم در حال بهتر شدن است! بنا دارم رمان نیمه‌تمام «همیشه مادر» را به پایان برسانم و در این بین نیز کار دیگرم با آقای خندان مهابادی در رابطه با طبقه‌بندی افسانه‌های ایران است که در صورت هماهنگی ناشر، چاپ خواهد شد.

سرنوشت دانه و پیمانه به کجا کشید؟

دانه و پیمانه بعد از یک سال‌ونیم مجوز گرفته. این کتاب کار مشترک دیگری است با رضا خندان. مجموعه‌ای است در نقد و بررسی رمان اما به دلیل این‌که ناشر این مجموعه یعنی نشر چشمه از طرف ارشاد برای چاپ کتاب دچار محدودیت‌هایی شده است، این کتاب هنوز منتشر نشده.

بنا ندارید به ناشر دیگری چاپ این اثر را واگذار کنید؟


فعلا نه. تاکید ما این است که این کتاب توسط نشر چشمه منتشر شود اما اگر تا چند ماه آینده مشکل برطرف نشد، به ناشر دیگری می‌دهیم.

و در پایان

یگانه راه ما برای حل تمامی مشکلاتی که امروز با آن روبه‌رو هستیم، گردن نهادن به آزادی شهروندان و احترام به حقوق آن‌ها است. امیدوارم در حوزه نشر با لغو کامل سانسور و در حوزه اجتماع با احترام به آزادی بیان، زمینه‌های نقد منصفانه و همچنین رشد و تعالی معنوی جامعه فراهم شود.

***
 
علی‌اشرف درویشیان در گفت‌وگو با بهار

۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

گوستاو لبون که بود و چه گفت؟

در میان جمع یا توده شخص آگاه، فردی گم شده است و او دیگر خود نیست بلکه یک اتومات یا خودکار است و احساسات و افکار فردی تحت تاثیر رهبر و پیشگامان سیاسی اجتماعی قرار می‌گیرد و تمایلات و ایده های او نادیده گرفته می‌شوند.
 ***
نه تنها لیبرال‌ها، آنارشیست‌ها و کمونیست‌ها دارای روان‌شناسی توده‌ها هستند بلکه متفکرین منفرد بورژوا نیز بحث‌هایی را در این زمینه مطرح کرده‌اند. نوشته کوتاه زیر نه برای آموزش نظرات و نه بخاطر آشنایی با متفکری مهم، بلکه هدف آن بازکردن یک بحث و تحریک افکار انسان یک بعدی یا چند جانبه در زمینه اعتراض و حرکت سیاسی است.

همزمان با نیچه که پیرامون انسان گله‌ای و تجمعات انسانی نظرات غیرعلمی می‌داد، در پاریس نیز پزشکی بنام گوستاو لبون (۱۹۳۱-۱۸۴۱) در باره رفتار انسان در میان توده‌ها، نظراتی مطرح کرد.

او با سوسیالیسم دشمن بود و غیر از علوم پزشکی، فیزیولوژی و بهداشت، به موضوعات روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و باستان‌شناسی نیز پرداخت و مدتی ناشر یک مجله فلسفی بود. معروفیت لبون در سن ۵۴ سالگی به سبب چاپ کتاب «روان‌شناسی توده‌ها» در سال ۱۸۹۵ بود. دلیل نوشتن این کتاب مطالعه انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ و کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ بود. او غیر از روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی بدلیل نشر آثاری در زمینه تمدنهای مهم جهان باستان نیز مورد توجه قرار گرفت.

لبون در عصر شورش و اعتراضات توده‌ای، سوسیالیسم را تهدیدی برای غرب می‌دانست. وی گرد آمدن مجموعه یا جمعی از انسان‌ها را توده می‌نامید. بورژوازی مدعی است که ادعاهای نظری و توجهات فلسفی فرهنگی لبون نه تنها آنزمان قابل پیش بینی بود بلکه حتی امروزه مسئله روز جهان هست.

لبون خلق را بزرگ‌ترین توده مداوم و پایدار انسان‌ها می‌دانست. طبقات کارگر، دهقان، و اقشار ارتشی، روحانی و شهروندی را از جمله دیگر توده‌ها می‌دانست. او تجمعات خیابانی، و سازمانهایی مانند اتحادیه‌های کارگی، احزاب و فرقه‌های سیاسی و دینی را از نوع دیگر توده‌ها بر می‌شمرد.

لبون می‌گفت که در میان جمع یا توده شخص آگاه، فردی گم شده است و او دیگر خود نیست بلکه یک اتومات یا خودکار است و احساسات و افکار فردی تحت تاثیر رهبر و پیشگامان سیاسی اجتماعی قرار می‌گیرد و تمایلات و ایده های او نادیده گرفته می‌شوند. لبون این عمل و عکس العمل فرد و جمع را روح توده‌ها می‌نامد.

در نظر لبون انسان از نظر فرهنگی ممکن است در حرکت جمعی چندین پله سقوط کند. اگر او بعنوان فرد، انسانی آگاه و روشنفکر باشد، در جمع وجودی غریزی شبه حیوانی است و رفتاری دنباله روانه دارد و اعمالش دیگر غیرقابل پیش بینی و قابل حساب نیستند. او را می‌توان منحرف، دستکاری، و مغزشویی نمود. در این شرایط می‌توان از او یک جانی یا یک قهرمان ساخت.

لبون در ادامه این بحث مدعی است که انسان در جمع از ضمیر ناخود آگاه هدایت می‌شود و توده‌ها از تفکر منطقی ناتوان هستند و چون تحریک آمیز هستند، رفتارشان شبه غریزی و شبه حیوانی است، آن‌ها ساده لوح و قابل دستکاری هستند و فقط احساسات انحرافی و ساده اندیشانه و شعاری را می‌شناسند.

وآنچه آن‌ها حقیقت و درست می‌دانند غیرقابل بحث، غیرقابل تغییر و غیر قابل اصلاح است. غالبن واقعیت مشخص اسیر واقعیت غیرحقیقی و تلقینی می‌شود. تصور او بر اساس افسانه و دروغ و داستان ساختگی و خیالی است و چون عقاید و نظراتش معمولا شکل مذهبی بخود می‌گیرند وی دچار تعصب و بی‌صبری و بنیادگرایی کور می‌گردد. علاقه و تمایل و هواداری او خیلی راحت تبدیل به تنفر و نفی و انکار و دشمنی می‌شود. در دریای توده‌ای و مردمی غرق بودن موجب گمنامی و بی‌مسئولیتی می‌شود که از دست زدن به جرم و کار خلاف هراسی ندارد.

ایده‌هایی که توده‌ها را به حرکت می‌آورند غالبا تصویری و ساده گرایانه هستند. نه واقعیات بلکه خیال‌پردازی موجب ارضای نارضایی آنان می‌شود. فرد در جمع توده تضاد و تناقض را نمی‌بیند. او فاقد روح انتقادی و قدرت تشخیص و قضاوت است.

ایده‌ها برای ریشه‌ای شدن نیاز به زمان طویل دارند و سپس مانند نفوذ مسیحیت در جوامع غرب ابدی می‌شوند. لبون می‌گوید معمولا تعدادی موجود زنده، چه انسان و چه حیوان، که جمع شوند خواهان رهبر و رئیس و چوپان و سرگله می‌شوند. معمولا رهبران مرد عمل هستند و نه اهل نظر، چون رهبر هیچگاه نباید شک و تردید خود را بروز دهد. توده‌ها همیشه به رهبری گوش می‌دهند که دارای ارا ده‌ای قوی باشد چون فرد در میان جمع و توده خود فاقد اراده است. رهبر برای اینگونه افراد راهنما است. او نباید ادعایی را ثابت کند بلکه باید از شعار‌ها و گفتارهای قوی استفاده نماید.

لبون مدعی است که در جنبش توده‌ای نه دلایل عقلی بلکه ادعا‌ها، تکرار‌ها و نقلیات میدان دارند. تقلید نیز برای آنان نوعی نقل است مانند مد که تبدیل به یک نیاز می‌شود. اگر رهبر درست توده‌ها را تحت تاثیر خود قرار دهد آنان حاضرند دست به عمل قهرمانی بزنند و خود را فدا کنند. رهبر می‌داند که پیروان را باید نوکر و برده یک رویا و آرزو نمود.

گرچه برای رهبر جذابیت، پرستیژ، حیثیت و اعتبار نیرویی جادویی است ولی مانند مثال ناپلئون در موقع شکست، او را مریدانش به راحتی فراموش خواهند کرد. گاهی یک جهانبینی و یا عقیده ریشه دار مانند مسیحت و سوسیالیسم چهارچوب یک فرهنگ می‌شوند. در نظر لبون جهانبینی سوسیالیستی یک پوچی فلسفی است که مانع پیروزی فرد می‌شود. این نیروی نابودکننده جدید بدون اینکه دارای نقش خلاقی باشد با شکست روبرو خواهد شد.

لبون در سال ۱۸۹۸ در کتاب مشهور خود «روان‌شناسی سوسیالیسم» آنرا بزرگ‌ترین خطر برای خلقهای اروپا معرفی نمود. از طرف دیگر در نظر او گاهی خواسته‌ها و شعارهای توده‌ها هادی عمل سیاستمداران می‌شود. کار‌شناسان بورژوازی امروزه مدعی هستند که نظرات غیبگویانه لبون در سال ۱۸۹۵ پیرامون عصر ایدئولوژی‌ها مانند فاشیسم، استالینیسم و دین سیاسی، صحت خود را نشان داده‌اند.

طبق نظر لبون در روال انتخابات جذابیت شخصی رهبر یا کاندید‌ها نیز مهم است. در طول انتخابات توده‌ها به شنیده‌ها و شایعات بیشتر اهمیت می‌دهند تا به نظرات منطقی. او معروف‌ترین رهبر نادان و دروغین و خشن را روبسپسر می‌دانست که به فریب توده‌ها دست زد.

در نظر لبون گرچه پارلامنتاریسم بهترین نوع حکومت است آن دو عیب مهم دارد یکی اینکه گران و پرهزینه است و دوم اینکه به دلیل طرح مداوم قوانین جدید آزادی فرد را محدود می‌کند.

لبون چون پزشک بود، وضع فرهنگ و جامعه را مانند جسم انسان می‌دید که بعد از شکوفایی به زوال می‌رسد. یعنی چرخ گردون تکرار فراز و فرود، جوامع و خلق‌ها را نیز شامل می‌شود و فرد برای سعادتی دوباره، در گردآب جمع و توده دست به اعتراض و مبارزه می‌زند. 

***

نصرت شاد

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

جامعه شناسی دین و خرافات

 اپیکور، فیلسوف یونانی میگفت:" هدف فلسفه را آزاد کردن بشر از ترس، و بخصوص ترس از خدا (خدایان) میدانم. من از مذهب بیزارم زیرا مذهب در جهل پیشرفت میکند، آنرا ترویج میدهد و زندگی را از وحشت جاسوسان آسمانی، خشم و غضب بیرحمانه و مکافاتهای بی انتها تیره وتار میسازد."  فلسفه پرسش میکند وبا جستجوی خود ذهن را قدرت عمل داده و آزاد میکند، حال آنکه مذهب به تعبد گرایش دارد وبا تهدید به جهنم و تیره بختی وعذاب همیشگی، آزادی را سلب میکند.
جلال ایجادی
***
جامعه تاریخی ایران دینی بوده و در چند دهه اخیر بلحاظ مذهب گرائی در اجتماع وقدرت سیاسی دینی، بمثابه یک کلیت، تمایلات تازه وگوناگونی از خود بروز میدهد. ازیکسو اجرای مذهب اسلام در تمامی عرصه ها و پیوند آن با قدرت سیاسی استبدادی، تمام واقعیت خشن آنرا به نمایش تاریخی کشاند وبخش های گسترده جامعه را نسبت به دین به رفتار شک آمیز ویا بیزاری وطرد کشاند و میتوان گفت که این پدیده در جامعه ایران بیسابقه بوده است.
دین اسلام بدست حکومت دینی ضربه مهک خورد ودر ذهنیت بسیاری ازایرانیان اعتبار و قداست خود را از دست داد. از سوی دیگردورشدن بخش مهم جامعه از قدرت سیاسی دینی حاکم ، مارا با برآمد مذهبگرائی جدید و خرافه پرستی شاید پررنگتر درنزد لایه های اجتماعی مواجه نمود. بطور مسلم توضیح عملکرد ونقش دین در جامعه ایران بسیار پیچیده است و فهم توسعه خرافه پرستی در بخش سنتی و بویژه اقشار مدرن آسان نیست. چگونه دین اسلام رسمی و سنتی ضربه میخورد و اعتبار خودرا از دست میدهد، ولی تمایل به دین گرائی و عرفانگرائی وخرافه پرستی باشکال تازه فعال است؟ در این نوشته برخی نگرش های جامعه شناسی را به کمک طلبیده ام تا بحث در این زمینه باز شود، دین در جامعه چگونه قابل فهم است؟
دین در جامعه
جامعه گردهمائی افرادی است که با یکدیگر زندگی گروهی و اجتماعی دارند، دارای قواعد و نوعی فرهنگ هستند. حال آنکه جوامع حیوانی بطور طبیعی وبا غریزه عمل میکنند. البته کشفیات علمی و انسان شناسانه دوران اخیر نزدیکی های شگفت انگیزی میان انسان و حیوان نشان میدهد. ولی بهرحال در مقایسه با جامعه حیوانی، میزان ودرجه آگاهی و اراده و قانونمندی جامعه انسانی بسیار فزونتر است و روند تاریخ نشان داده که فرهنگ انسانی پایه تمدنهای گوناگون بوده است. دین نیز یکی از اختراعات انسانی است که رابطه اورا با خدا و قدرت آسمانی معنا می بخشد. انسان دین را بوجود میاورد تارابطه خود با طبیعت و دیگر انسانها را توضیح دهد و بتواند فضای نظامندی که از ترس و همبستگی ساخته شده را، برای زندگی خود فراهم سازد. انسان دین را می آفریند و وابستگی روحی و فکری خودرا، به منشا دور و خارق العاده و نامشخص ولی با قدرت، مطلق میکند. "شلیرماخر" فیلسوف پروتستان آلمانی و مبتکر هرمنوتیک میگوید:" دین بیان احساس مطلق ما در وابستگی است." انسان هستی خود را با خدا و هستی برتر وابستگی آفرین توضیح میدهد. از نظر جامعه شناسی انسان به خدا رجوع میکند تا خود را اثبات کند و دلداری دهد وبنابراین آداب و رسوم مذهبی و جزمیات آن برای ستایش پروردگارمطلق است. دین به جامعه نیاز دارد تا وجود داشته باشد و جامعه به دین روی آورد تا وابستگی و احساس و ترس خود را بیان کند؛ ولی انسانهائی که از این وابستگی بیرون میایند نشان میدهند که بدون دین میتوان زیست و جامعه میتواند از دینی که خود بوجود آورده دورشود. فردریک نیچه گفت:"خدا مرده است". این گفته بیانگر آن بود که جامعه آهسته آهسته  بسوی محدود نمودن دین پیش میرود  وبنابراین دیدگاه نمیتوان گفت که دین جوهر و ذات و تعیین کننده جامعه است. دریک جامعه دین میتواند ازبین برود، ولی اعتقادات میمانند زیرا نیاز انسانی برای اثبات خود ودر مقابله با ترس و ناامیدی باقی میماند. جادوگری و مراسم نیایش و تقدس خورشید و حیوان و درخت و انسان پیوسته در طول تاریخ سه میلیون ساله انسان وجوداشته وادیان متمایل به خدایان ویا خدای یکتای آسمانی نیز بخشی از تاریخ بشری بوده است. به گفته میشل اونفری مرگ خدا، خدایان و پدیده مقدس دیگری خواهد آفرید، بنابراین نه تاریخ تولدی برای آن وجود دارد و نه تاریخ مرگ؛ همانگونه که بر ناباوری و آتئیسم نیز لحظه تولدی و لحظه مرگ قابل تعریف نیست چرا که دین وناباوری به بطن اجتماع بشری پیوند میخورند.(رجوع شود به "رساله ناباوری").
جامعه شناسی دینی و طرح پرسش
جامعه شناسی دین، پژوهش علمی رفتارها وگفتارها وشیوه هایی است که از طریق آنها انسان وجامعه و فرهنگ و اندیشه وعادات ورسوم اجتماعی ، بر" منشا الهی و الوهی" عمل میکنند. این منشا شکل دهنده ویا توجیه گرفعالیت انسانی میگردد. اندیشه جامعه شناختی بر آنست که پدیده دین را نباید یکجانبه و مغرورانه به عنوان "خرافات عامیانه"، طرد و تخطئه نمود، زیرا این پدیده با تاریخ و اجتماع وروان انسانها پیوند دارد. هرچند خرافات ذاتی دین اند، ولی دین دارای ریشه بسیار نیرومند بوده و حتا سکولار شدن گسترده جامعه هرگز بمعنای پایان دین نیست. کارل مارکس فرهنگ و اعتقادات را روبنائی تلقی نموده و بناگزیر نقش آنها را فرعی جلوه میداد، حال آنکه باورها واز آن میان باورهای مذهبی نقشی عمیق در زندگی انسان دارند. امروزه تاریخ نگاران درباره نقش مذهب در طول تاریخ بسیار نوشته اند، فیلسوفان در بستر تاریخی خود پیوسته علیه مقولات دینی در جدال فکری بوده اند، روان شناسان بر تاثیر بنیادی مذهب در ذهنیت فردی و اجتماعی تاکید فراوان نموده اند و جامعه شناسان زمینه پیدایش و نقش  باورها در زندگی انسان را بررسی کرده و تأثیر باورها و اعتقادات انسان درزندگی فردی و اجتماعی را نشان داده اند.  انسان در بستر تاریخی و اجتماعی وبر اساس سوبژکتیویته خود وباورها و اعتقاداتش، در جامعه می اندیشد و رفتار می کند. باورها، اندیشه و کردار انسان را شکل داده و به آنها جهت داده اند. ایدئولوژی در انقلاب روسیه و چین نقش اساسی بازی کرد، دین در انقلاب ایران نقش قطعی ایفا نمود. برآمد تروریسم بین المللی برپایه یک محرکه ایدئولوژیک نیرومند استوارمیباشد. در حرکتهای اجتماعی شمال آفریقا، اسلام نقش بسیار برجسته بازی نمودو به همین اعتبار حرکت توده ای بود. ذهنیتی ایدئولوژیک و دینی و خرافی در خیزش توده ناراضی و آشفته حال، بشکل نافذ عمل کرد و طبقات جابجا شدند. تاثیر باورها ادامه دارد وامروز آنچه مهم است، این ست که کدام دسته از باورها و نگرش ها توانسته ومیتوانند نقشی مثبت در زندگی انسان ایفا کرده، ارزش های جهانشمول را پرورش داده  وباعث افزایش کیفیت زندگی وآرامش وتعالی وآزادگی روح انسانی شوند.
آیا همه باورهای انسان عامل بهتر شدن زندگی می شوند؟ واقعیتی است که از نگاه خردگرایانه، باورها و اعتقادات کور و تاریکی گرا نیز وجود دارند که بخشی از فضای فکری بسیاری از کنشگران وبازیگران اجتماعی را تشکیل میدهد. امروزه  برخی از این باورها به شکل رسوم دینی و خرافات، سخت در افکار و اذهان مردم رسوخ کرده است؛ این باورها گاه بعنوان یک نیروی محرکه کور افراد را به تحرک واداشته وآنها را به جنایت و خشونت بی انتها کشانده ویا درشرایطی دیگر با جدا کردن انسان از زندگی واقعی و جدا کردنش از اراده شخصی، روح انسان را سست کرده، خودمختاری شخصیتی را از او سلب نموده و باعث گسترش دترمینیسم و تقدیرگرایی و بی حسی ورخوت و انفعال ناشی از این دیدگاه، شده اند. آلبرت انیشتین مینویسد :" خدا به طور خلاصه چیزی نیست جز انعکاس تزلزل انسان". انسان وقتی در تنگنا است، وقتی احساس ناتوانی دارد به مرجع قدرتمند آسمانی روی میاورد. آیا باوردینی و خرافات که فرد را به امر "مقدس" پیوند میزند، مانعی دربرابرآزادی فرد و خود آگاهی اوقرار میدهند؟
اپیکور، فیلسوف یونانی میگفت:" هدف فلسفه را آزاد کردن بشر از ترس، و بخصوص ترس از خدا (خدایان) میدانم. من از مذهب بیزارم زیرا مذهب در جهل پیشرفت میکند، آنرا ترویج میدهد و زندگی را از وحشت جاسوسان آسمانی، خشم و غضب بیرحمانه و مکافاتهای بی انتها تیره وتار میسازد."  فلسفه پرسش میکند وبا جستجوی خود ذهن را قدرت عمل داده و آزاد میکند، حال آنکه مذهب به تعبد گرایش دارد وبا تهدید به جهنم و تیره بختی وعذاب همیشگی، آزادی را سلب میکند. بقول آرتورشوپنهاورفیلسوف آلمانی قرن نوزدهم مینویسد:"تمامی ادیان وعده پاداش اخروی برای فضایل روحی و معنوی میدهند، اما هیچ پاداشی برای فضایل عقلی  وشعوری نمیدهند." اوبرآنست که "ادیان مانند لیوانهای براقی هستند که به تاریکی احتیاج دارند." در نادانی است که دین میدرخشد و دین خوشبختی کاذب اخروی را تبلیغ میکند، ولی بندگی امروز را میطلبد. بنژامین دیسرائیلی سیاستمدار انگلیسی قرن نوزده میگفت:" از نقطه ای که دانسته ها به پایان میرسد، مذهب آغاز میگردد." براین پایه مذهب دانائی را تشویق نمیکند بلکه پیروی از اراده خداوند را راه رستگاری بشر میداند و آنچه اراده الهی است اجباری است. پرستیدن آنچه مذهب میگوید حکمی است که با تعصب همراه است و وابستگی روحی، تسلیم گرائی به اراده خدا و تقدیر اوست. "دونی دیدرو" فیلسوف فرانسوی مینویسد:"از غیرت، تعصب وخرافه پرستی، تا بربریت و وحشیگری فقط یکقدم فاصله است." به بیان دیگر خرافه گرائی زمینه ساز خشونت در تاریخ است زیرا با فقدان بردباری خود، در پی طرد و نابودی دیگران است.
از نگاه دین باوران ومبلغان مذهب پدیده دین راه رستگاری است، حال آنکه از نظر بسیاری از اندیشمندان باورهای دینی تعقل را هموار ننموده، راه به کورذهنی برده، انسان را از اقدام مستقل و خردمندانه فردی دورکرده وحتا گاه قادراست با رواج نابردباری انسان را به رفتار وحشیگرانه بکشاند.هیچ فیلسوف و نویسنده ای، فردی رابخاطر دین اش به قتل نرساند ولی فیلسوفان و نویسندگان و شاعران بسیاری توسط افراد متعصب مذهبی ودستگاه دینی به قتل رسیدند. دین خودرا وسیله نجات بشر معرفی میکند حال آنکه اگر تعریف آزادی بشر در ضمن آزادی روح و اندیشه آزاد اوست بطور حتم بیشتر دین راه ظلمات را به بشر نشان داده است.

دیدگاه جامعه شناسی  درباره دین
جامعه شناسانی مانند امیل دوركيم، کارل ماركس، ماكس وبر بخشی از تفکر خود را درباره دين نوشته اند. این نوع تحلیل ها به نام جامعه شناسی دين ناميده می شود. جامعه شناسی دين ادعای تحلیل وبررسی موشکافانه وعلمی دين را دارد، دین بمثابه پدیده ای محصول تاریخ وجامعه، که بار فرهنگی زمان خودراحمل میکند ودر مناسبات اجتماعی و ذهنی تاثیرمیگذارد. تحلیل جامعه شناختی دین به رابطه انسان و نیروی فرا زمینی توجه کرده، به بررسی امر "مقدس" در باورهای ذهنی وزندگی روزمره و سمبولها و عادآب ورسوم مذهبی پرداخته، خرافات را همچون پدیده های اجتماعی ودر پیوند بسیار نزدیک بادستگاه مذهبی مورد ارزیابی قرارداده و بالاخره رابطه دین و فرد و جمع را نشان می دهد.
نزد روانشناسان درباره خاستگاه خرافات، دیدگاه های روانشناختی بسیار متفاوتی وجود دارد؛ برخی روان شناسان براین نظرند كه منشأ خرافات کج فکری و اشتباهات است. آنان ناتوانی روح انسانی دربرابر دشواری ها و ناهشیاری یا ناخودآگاه بودن را سرچشمه خرافات می پندارند. برخی روانشناسان خرافات را بیان نیاز ذهن انسانی در کسب توضیح جهت هدایت زندگی خود میدانند. از این دیدگاه، بانبود درک علمی وعدم راهیابی به تصمیم روشن از راه های عقلانی، در زمان های حساس وسخت، یا در امور مهم وبحرانی، زمینه فراهم می شود تا افراد برای رسیدن به قطعیت ذهنی به خرافات پناهنده شوند. خرافه اغلب اعتقادی ساده بشمار میاید، فکرنمی طلبد، با احساس توام است و پذیریش آن آسانتر است.
نگاه جامعه شناختی، دین و خرافات رامحصول روابط انسانهاو راهی  برای پاسخ به نیازهای روحی واجتماعی  ویا عامل آرامش بخشی روح انسانی  و همچنین مکانیسم از خود بیگانگی قلمداد میکند. این دیدگاه برآنست که بینش راز دار وشیوه تفكرافسانه گراویا مذهبی نیز می تواند خاستگاه مهمی برای پدیدآیی خرافات باشد، یعنی مذهب خرافات خاص خودرا دامن میزند. بهرحال یک ذهنیت که از منطق تحقیقی وعلمی دور است، زمینه ساز هذیان روحی وخرافه گرائی است. یكی از عوامل پدید آمدن خرافات، نداشتن درك درستی از علیت ومنشا پدیده ها است؛ تحت تاثیر یک سلسله عوامل و انگیزه های روحی وروانکاوانه، خرافات آرام آرام در روح وروان افراد جوانه زده و سپس در گروه اجتماعی و جامعه گسترش می یابدو خرافه هاهمچون باور فرهنگی و رفتاری فرد، رفتار اجتماعی را شكل می دهند و رفتار گروهی بنوبه خود آنرا تقویت مینماید. فقدان آموزش و روحیه جستجوگر، شیوه نادرست تفکردر عرصه پژوهش، تفسیر عامیانه و سست پدیده ها، به جای علت یابی درباره پدیده های طبیعی و فرا زمینی، سبب اعتقاد به اموری می شوند كه برتمام گستره باورها و برنامه های زندگی برخی انسان ها سایه می افكند. این شرایط وتکرار مضامین دینی و آداب مذهبی افراد را به خرافات متمایل می کند و اعتقادات مذهبی با تائید عناصر خرافی موافق خود، آنها را تقویت نموده و ابعاد گسترده میدهد. هرچقدر جامعه باز باشد و به انتقاد عادت داشته باشد و تاریخ ادیان دیگر را بداند و در آموزش نوجوانی و شهروندی خود باز و نقاد بماند، تاثیر پذیری اش از دگماتیسم و جزم گرائی مذهبی و خرافات کمتر خواهد بود. خرافات در تمامی جوامع وجود دارد و مسئله حساس وزنه آنها در زندگی عینی و روزمره انسانهاست.
جامعه شناسان دین بر دو دسته اند. کار بسیاری ازجامعه شناسنان مطالعه جوهر پديده دينی نيست، بلكه تحلیل رفتارها وکردارها و گفتارها و عادتهائی است که ناشی از باور دينی میباشد. معاشرت در اجتماع، مناسبات گروهی، قواعد جنسی، ارزشهای رفتاری، مجموعه امور مجاز و غیر مجاز وتصورات و اهداف معين که دررابطه با بینش دینی قرار می گيرند، مورد بررسی آنها است. بنابراين از نظر این گروه برای جامعه شناسی دین بویژه رفتار معنا دار انسان دينی مورد اعتنا است. به اين دليل در جامعه شناسی دينی از ارزش مربوط به اصول، خداشناسی يا دیدگاه های دينی، يا حتی از مشروعيت اعتقاد به جهان آخرت بحث نمی شود، بلكه فقط رفتار دينی به عنوان رفتار انسان خاكی به مقتضای هدف اش مطالعه می گردد. آنچه مطرح است، فهميدن تأثيری است كه رفتار دينی بر رفتارهای ديگر اخلاقی، اقتصادی، سياسی يا هنری افراد و اجتماع دارد. البته جامعه شناسان دیگری هستند که نقد اجتماعی و کارکرد دین را با تاریخ آن و مقولات وافق فکری و تناقضات آن مورد تحلیل قرار میدهند. این گروه درک بهتر عملکرد دین را به بازشناسی خود پدیده دین و نگاه نقادانه نسبت به دین پیوند میدهد. اینان مقولات دینی را مورد بررسی نقد آمیز قرارداده، افسانه سازی وجادوگری لفظی دین را نمایان ساخته، خشونت هاو پستی ها ویا نقش اجتماعی شور انگیز ناشی از آنرا به تحلیل درآورده و جذابیت و فریبندگی آنرادر نزد توده ها رازگشائی میکنند. بطور مسلم دین بازتاب یک جامعه و تاریخ آن است ولی در عین حال دین خود را از زمان تاریخی جدا کرده و جنبه فراتاریخی و ابدی بخود می بخشد. جامعه شناس دین به زمین میکشاند و آنرا تاریخ مند میسازد.
دیدگاه جامعه شناسان درباره دین و رازهایش
امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی قرن نوزده  در اثر خود " صور بنیانی حیات دینی "، دین را اینگونه مورد مطالعه قرار میدهد:"دین یک سیستم همبسته اعتقادی وکردارهائی است در رابطه با امور مقدس". در نگاه اودین دریک حرکت جمعی و باشور شکل میگیرد، انرژی جمعی در مراسم گروهی عنصری در جهت زنده نگهداشتن دین است.  این پدیده ها در میان بومیان استرالیا و جوامع صنعتی در خیلی موارد بطور مشابه ظاهر میشوند و عمل میکنند. او برخلاف "اسپنسر" که دین را به پدیده روانشناسانه مانند رویا نزدیک میکرد، بر آنست که دین امری فقط وهم‌آلود و هذیانی نیست، بلکه بیانگر حقیقتی مطلق به نام جامعه است و این از راه تصورات جمعی که جامعه آن‌ها را می‌سازد تحقق می‌یابد. او در تحلیل نهایی، آشکار کرد که دین "به‌یک معنا" واجد هذیان نیز میباشد.امیل دورکیم در تحلیل از اشکال ابتدائی زندگی دینی مطرح میکند که اعضای قبیله استرالیائی ها نسبت به امر مقدس "توتم" احترام بسیار داشته و به آن دست نمیزنند. بنظر اوزندگی مذهبی توتمیستی، افراد را به پیروی وتقدیس اجداد و رئیس گروه میکشاند وراز بقای آنان درستایش روح پدران ودر این وابستگی نهفته است. شخصیت فردی معنا ندارد بلکه گروه به عنصر خود، هستی میدهد و فضای جمعی ستایش آمیز بحول "توتم"، قانون زندگی است.
ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی بویژه در اثر خود "دین پروتستان و روح سرمایه داری"، تأثير رفتار دينی را بخصوص روی اخلاق و اقتصاد و تولید سرمایه داری و سياست و آموزش و تربيت مطالعه كرده است. از نگاه اورفتار دينی در دین پروتستانی دست كم به طور نسبی عقلانی وهمسو با منطق اقتصاد جدید است. اوبرآنستکه بايد ميان ديد دینی اعتقادی معطوف به رستگاری در آخرت، كه زندگی انسانی در اين جهان را کم اهمیت وخوار می شمرد و دينی كه بدنيا توجه دارد، تفاوت اساسی گذاشت.
ماکس وبر در دید جامعه شناختی دين، تمايز میان جادو و دین پيامبرانه قائل شده است. از نظر اوجادو به توسلِ به خدايان و نيروهای عينی به منظور حل مسائل کنونی وشخصی اشاره دارد و در مقابل دينداری كاهنانه، به خدايان برای علايق اجتماعی تر و گسترده تر توسل می جويد و با فرا رفتن از جادو و با سرسپردگی به "امر الهی"، به اجتماع روح و نظم و جهت می بخشد. نه یهودیت و نه اسلام، بلکه تنها دين پروتستانی به مثابه عادتی تجلی میکند كه پيامد آن كاربرد عقل در برابر جادوست. عقل در اينجا دگرگون كننده زندگی شخصی و آشكار كردن جايگاه شخصی در اجتماع گسترده تر است. عقلانی شدن عامل مؤثر در توسعه دينی است و به واسطه پيام آسمانی برای اجتماع به توفيق وسيع تری دست می يابد.
 
کارل ماركس توجه را به شباهت های فرهنگی و كاركرد دين، قانون، سياست و ايدئولوژی كه همه جنبه های روبنايی جامعه بشری هستند، معطوف ساخته است. او معتقد بود كه روبناها در نهايت بر اثر روابط توليدی ونوع مالکیت كه در اعماق جامعه در كاراند، تعيين میشود. در نظر ماركس، زیربنا اقتصاد است و اساس است ودين از اهميت فرعی برخوردار است، زيرا ايدئولوژی روبناست. در ماركسيسم همه چيز بر اساس وضع مادی واقتصادی شكل میگيرد و عامل تحرك همه چيز، مناسبات طبقاتی اقتصادی است. بنوبه خودعامل تحرك وضع اقتصادی نيز تحول وتکامل وسائل تولیدی است. ماركس علت اساسی پيدايش دين را وضع اقتصادی جامعه  وخواست طبقه ستمگرمی داند و بدين ترتيب وی می نويسد، انسان سازنده دين است و نه دين سازنده انسان، دين ترياك مردم است. مارکس میگفت :"مذهب سعادتی خیالی است" وطبقات زحمتکش علیه آن باید مبارزه کنند تا به سعادت واقعی برسند. از نظر ماركس دين و ايدئولوژی از نظر واقع نمايی نه تنها چيزی را نشان نمی دهند، بلكه گاهی واقعيت را وارونه جلوه می دهد و نيز زمانی هم خود واقعيتی وارونه است. دین یک ایدئولوژی و سحرانگیز است، دين اصالت ندارد و تنها ابزاری در دست زورمندان برای تحميل عقايد خود به ستمديدگان است. در واقع روی آوردن به دين به دليل توجيه وضعيت موجود و ناتوانی در مقابله با دشواری های دردناک و تسكين دردهاست.
برای میرسا الیاد، تاریخ نگارمذاهب، رومانیائی تبار که در سالهای 1930 میلادی دردانشگاه آمریکا و فرانسه  درس میداد در اثر معروف خود "تاریخ اعتقادات و افکار مذهبی" می نویسد "براحتی نمی توان تصور کرد که روح انسانی بدون اعتقاد مذهبی بتواند کارکرد داشته باشد." وسپس او می افزاید:"پدیده مقدس نه بمثابه یک مرحله از تاریخ ذهنیت،  یک عنصر ساختاری ذهنیت  است." واژه مقدس نه تنهابمعنای دین بلکه بعنوان پدیده قدسی و احترام برانگیز مورد نظر است. میرساالیاد میگوید قبل از آنکه ادیان شناخته شده مطرح باشند، انسانها به آئین های طبیعت گرا وآتش و روح اجدادخود متمایل بودند. با نشانه های فسیل ها و نقاشی در غارها وقطعات و اسناد باستانشناسی از 600000 سال پیش به اینسو وبویژه از 8000 سال قبل در منطقه خاورمیانه و فلسطین و سپس بین النهرین، میتوان نوعی مراسم جمعی ونیایشی را دریافت . سومریها معتقد بودند که پادشاهی هدیه آسمانی است،  "گیل گمش" پنجمین شاه سومریان که در 2700 سال پیش از مسیح حکومت میکرد پیوسته زنان و دختران را مورد تجاوزوقتل قرارداده ومردان را به کارهای طاقت فرسا مجبور کرده و مورد اذیت و آزار قرارمیداد، این وضعیت دشوارآنچنان مورد تنفر مردم بود که اینان خدایان را آنقدر نیایش نمودند تا آنان موجودی بسیار بزرگ بوجود آورند که قادر به مقابله با "گیل گمش" باشد. "حمورابی" امپراتور بابل نزدیک به 1800 سال قبل از میلاد مسیح خود را پسر خدا میداند. در همین اثرمیرساالیاد تحلیل دانشمند فرانسوی "ژرژ دومزیل" درباره مردمان هند واروپائی را یاد آور شده و میگوید ایدئولوژی مذهبی  هند وایرانی دارای سه شاخص بوده که عبارتند از حکمروائی الهی جادوئی و حقوقی، خدایان نیروی جنگ آوری و قداست باروری و رفاه اقتصادی. از نظر ژوژدومزیل این ایدئولوژی منعکس کننده تقسیم کار اجتماعی در میان این مردمان بوده است ودر سیر خود به دین زرتشت می انجامد. در نگاه میرسا الیاد دین عنصر ساختاری ذهنیت میشود زیرا از ابتدا انسان در زندگی خود به این عنصر نیاز داشته و توجه به نیروی جادوئی وقدسی و فرازمینی و خدای گونه به همراه ذهنیت اوبوده است. ذهنیت انسان این عنصر را پدید آورد وتا امروز ادامه اش داده است.
برای زیگموند فروید اعتقادات روحی انسان با پاتولوژی های روانی اودر ارتباط هستند. در واژه شناسی، "توتم"  جانور ویا گیاهی است که با اجداد رابطه دارد و حافظ یک گروه ویا یک قبیله است و ستایش برانگیز است. در اجتماع توتم گرائی پیوند افراد را به یک مرجع معنا داده و نیایش برانگیز میباشد. اساطیرابتدائی وعادات توتمیستی وجادوئی از خواص عادات پروسواس و لذت آوری است که در پی دور کردن اضطراب ویا برای اجتناب از انفجار ناخودآگانه است. توتم ها ی رفتاری در نزد فرد و گروه با رفتارهای ابتدائی و حیوانی نزدیک شده وانسانها رادربرابر ناملایمات در پناه خود میگیرد و آرامش بخش میشوند. توتم های راز دار و با اوهام در شکل گفتارها و رفتارهای خرافی، تو ضیحی سرآمیز برای زندگی، دشواری ها و تاریکی های آن میباشند. در جوامع سنتی و نیز در جوامع مدرن، رفتار وباور توتمی وجود داشته وبیان نوعی فرهنگ شخصیت ها با عقده هاو سرکوفت ها بشمار میاید. مراسم مذهبی و خرافی جنبه توتمگرائی داشته و با تابوهاو "منکرات"  مشخص میشوند. منطق و تعقل ریاضی و علمی قادر به توضیح نیست، آنها را درساختار عملکرد روانی، روحی و توتم گرایشان باید فهمید.
مردم شناس فرانسوی "کلود لوی اشتروس" كيش پرستش هر فرد نسبت به ارباب خويش را توتم پرستی فردی می نامد وبرآنست که پرستش ازگروه و اجداد که قدرت نگهداری دارند، قدرت تاثیر دارند و ضامن ادامه رسوم و عادات و همبستگی جمعی اند، با اسطوره حیوانی معینی قابل تعریف است. رابطه بر پایه تعقل وخرد مدرن نیست، بلکه برپایه نیاز عاطفی وروانی دربرابر دشواری هاست. پیوندهای فرهنگی و طبیعی و جنسیتی، تنظیم کننده عملکرد توتمیستی میباشد و برای افراد گروه امنیت و خوشبختی میاورد. از این گفته میتوان استنتاج نمود که در ایران توجه شدید به امام و خاندان علی در نزد شیعیان بیان توتم پرستی آنهاست. بعلاوه توتميسم جمعی و فردی باتوتميسم جنسیتی توام میشود .در بين تمامی اقوام ، همه مردان قبيله از يك سو، همه زنان قبيله از سوی ديگر، به هر دسته خاصی كه تعلق داشته باشند، گويی دو جامعه متمايز و حتی متخاصم نسبت به يكديگر را تشكيل می دهند. زنان خودرا با فاطمه و زینب و پذیرش محرومیت های زن اسلامی معنا میبخشند و مردان خودرا با شخصیت هائی مانند "مولاعلی" با شمشیر وزورش هم قبیله میدانند و با پيوندهايی اسرار آميز به "جانورتوتمی" پرقدرت مربوط میدانند.
برخی برآنند که توتميسم فردی شکلی از بت پرستی است. فرد احساس می كند انواع ارواح ترسناك دور و برش را گرفته اند، فرد در احساسی عاطفی در پی دلگرمی و حمایت است واین امر را در مراسم و فضای جمعی وباشور میسرمی داند. فرد برای آسودگی درونی و ادامه بقا در پی نگهدارنده ای اسرار آميز وباقدرت برای خویش است. ایجاد اين مکانیسم نوعی نیرنگ وخودفریبی ویا شیوه ای است كه انسانها برای مقابله با خطرات زندگی ودلهره های خود اختراع كرده اند. مردم جوامع ابتدائی معتقدند که روحشان پس از مرگ در حیوان ویا گیاهی تجلی میکند وباین ترتیب آرامش وجدان خواهند داشت ودر امان خواهند بود. کلود لوی استروس در کتاب خود "توتمیسم در شرایط کنونی" ذهنیت انسانی را از شرایط اجتماعی مجزا ساخته تا استقلال نسبی آنرا بیان کند وسپس مشابهت عملکرد قبیله ای و گروهی انسان را با عملکرد حیوانی نمایان میسازد و توتم انسانی یک بیان و گویش سمبولیک ورازگونه است.
"گوستاو لوبن" در اثر خود "روانشناسی توده ها" که درسال 1895 منتشر شد مینویسد: "تنها شکل دیندار بودن فقط اعتقاد به خداپرستی نیست. بلکه در ضمن به هنگامی که تمام منابع روانی فرد، تمام سرسپردگی اراده فرد، تمام خرافات آتشین مزاج فرد، در خدمت یک آمال که بهدف تبدل شده و احساسات و فعالیت ها را جهت میدهد، نیزشکلی از دینداری است. عدم بردباری و فناتیسم از مشخصات عادی احساسات دینی میباشند، اینها ویژه گیهای اجتناب ناپذیر کسانی است که اعتقاد دارند راز خوشبختی زمینی و جاودانه در دست آنهاست." در این اثر او بیان میکند که توده ها تعقل نمیکنند و آنها چیزی را در کلیت خود رد میکنند و یا میپذیرند بدون آنکه مورد بحث خردمندانه قرارگرفته باشد، آنها تحت تاثیر فضای روانی با فناتیسم کورکورانه به حرکت درمیآیند وبا احساسات کورویا خشونت بار و افراطی وارد عمل میشوند. ستایش بت پرستانه تسلیم کور رابرانگیخته واین تسلیم نسبت به یک رئیس و یا خدا و یا شیئی بت شده، هوشیاری توده ها را پس زده، در آنها نوعی معجزه گرائی و خرافه گرائی رشد داده و توده ها را به تسلیم طلبی و تقدیرگرائی ویا حتا به جنایت سوق میدهد.
رابطه خرافات و دین
خرافات را میتوان از نظر واژه شناسی رفتاری غیر تعقلی تلقی نمود وآنرا از نظر خرد بیهوده ارزیابی کرد. خرافات در ارزشگزاری خود، نشانه ها و حرفها و کردارها را مقدس ساخته واحترام انگیزمی نمایاند، بدون آنکه عقلانیتی پشتوانه آن باشد. باورخرافه برخی کردارها و گفتارها را زشت وغیر مقدس میداند ویا برعکس برخی دیگر رامقدس ودینی قلمداد میکند. خرافات را گاه بمثابه پاتولوژی روانی میتوان ارزیابی نمود که از هرگونه اوبژکتیویته وعینیت  رویدادها دور بوده و خودرا با امر رازدارانه و خدائی پیوند میزند. خرافات به نیروئی اسرار آمیز وخارق العاده تکیه کرده و در اشکال حاد خود به خودفراموشی و خود آزاری ودیگر آزاری منجر میگردد.
دین برآنست که سحر و جادو چیزی است که واقعیت داشته، ولی عملی است مذموم و گناهیست بزرگ نزد پروردگار. چنانچه در سوره یونس آیه 77 میاید: وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ، ساحران (هرگز) رستگار نمی شوند. گرچه یک دین بینش گسترده نسبت به دنیا و آخرت، نسبت به ستارگان و انسان و نسبت به صواب و گناه ارائه میدهد، ولی در دستگاه کنشی خود، همراه با ادعای معجزه و سحر بوده و برای ادامه خود تولید خرافه نموده و ادعای آفرینش پدیده های فرا طبیعی و اعجاز دارد. بعلاوه تمامی کارگزاران دین همسوی با پیامبر مورد نظرخودجهت تاثیر گذاری، بافسونگری ویا ایجاد ترس می پردازند و در بسیاری زمینه ها با خرافه ها وافسونگری مذهبی عمل میکنند. تمامی مذاهب ادعای معجزه دارند، موسی دریا را شکافت، عیسا کورها را شفا بخشید و محمد ماه را دونیمه کرد. همه امامان شیعه شفا میدهند و ومهدی امام دوازده دنیارا نجات خواهد بخشید. هریک از این ادیان مراسم و رفتارهای جمعی و نمایش های احساسی وروانی راتشویق نموده تا وابستگی توتمیستی برقرار بماند و پیروان پراکنده نشوند.
همه خرافات با ریشه مذهبی نیستند، برخی به تفسیرهای راز آمیزنسبت به طبیعت برمیگردند. ولی خرافات و مذهب را میتوان در درون گروهبندی اعتقادات رازدار وسحرگون وجادوگرانه دانست که در عملکرد روانشناسانه خود بسیارنزدیک ویا یکسان هستند. در شرایط اضطراب روح بشری،  دین میگوید نذر کنید و در حرم دخیل ببندید ودعا کنید وشیطان را لعنت کنید، خرافه میگوید رمال را ببینید و فال قهوه بگیرید وجن را از خود دور کنید. تفاوت این دو در کجاست؟
مراسم جادوگری و تسخیر روح در قبایل اولیه  با بی تاب شدن در ماه محرم و غش کردن و داستان جن وپری از یک جنس هستند. مراسم ودعای جادوگر قبیله برای نزولات آسمانی و دوشقه کردن ماه توسط پیامبر اسلام و مراسم عاشورای شیعه برای تسخیر اذهان، از یک ماهیت اند. هردو امید کاذبی در نزد فرد میافرینند وباین اعتبار کمبودها و عقده ها و زخمهای درونی آرامش مییابند. مناسک عبادی ورجوع به "توتم" نگهدار وایجاد احساسات دینی و مشتاقانه، فردرا در اطمینان روحی قرار میدهد. خرد و تعقل و مشاورت خواستن و اندیشه را طلبیدن، دوراست از روند روانشناسانه ای که فرد در تصویرهای توتمی لاهوتی و ناسوتی بدست میاورد. اندیشه پرسش میکند و "اما و اگر" میگذارد و خطر میافریند و انسان آرامش ندارد، حال آنکه خود را به دست توتم ها وخرافه ها و اعتقاد آسمانی سپردن راحتتر است. انسان مصرف کننده توتم میشود تا برای خود آرامش بخرد و یا احساس آرامش فراهم کند. روحی که به این ترتیب سیراب میشود و در توهمات خود رضایت دارد، جز احترام و تقدس و ستایش نسبت به اعتقادات دینی و توتم ها و خرافات راه دیگری نمی پیماید.
نگاهی به خرافات در ایران
جامعه شناسی می طلبد تا پژوهش های میدانی وسیعی درباره خرافات در ایران صورت گیرد. متاسفانه کار تحقیق باحضور استبداد دینی آسان نیست. بعلاوه این پرسش مطرح است که تسخیر جامعه توسط فضای دینی و خرافات انبوه، انگیزه پژوهش در این زمینه را تقویت نموده است یا خیر. اینچنین بنظر میاید که اسلام در تخریب روند منطقی جامعه وپیوندهای اجتماعی آن ونیز جلوگیری ازرشد خردگرائی نقش قاطع داشته است. امروز مشاهدات، تجربه ها، نمایش ها، گفتارها، رفتارها وتصویرها براین تخریب تاکید میکنند. دردها زیادند و معضلات جامعه بیشمارند و بطور مسلم یکی از مسائل درایران، همین پدیده رشد خرافات دینی در برابر منطق و خردگرائی است. در جامعه ما نقد منظم و متدویک اسلام و خرافات دینی هیچوقت صورت نگرفته است و روان فرد ورفتار اجتماعی و گرایش روشنفکری پیوسته مورد تعرض فلج کننده این دین قرارگرفته است. بطور مسلم این پدیده دینی خرافی یک امر تاریخی و اجتماعی و سیاسی بوده است، ولی اندیشه آزاد نقاد بسیار ناتوان بوده و جامعه کنونی ما در هذیان وخرافه گرائی غوطه ور است.
به تصویرها نگاه کنیم، پراز حکایت هستند، پراز معنا میباشند ودر ضمن دردناکند. چرا؟ برای اینکه در این جهان باز دانش و خرد، در این جهان پیشرفت سکولاریسم و علم گرائی، دراین جهان دمکراسی خواهی و شکوفائی انسانی و در این جهان ابتکار و خلاقیت هنری و ادبی و علمی و زیست محیطی واجتماعی، نیروهای انسانی ما به هدر میروند. در دل جامعه ای که استبداد سیاه مذهبی نفس هارا گرفته و پنجره های اندیشه و روحیه نقد را مسدود ساخته، نیروها سردر گم ودر پی خوشبختی کاذبی هستند که برایشان آسودگی داشته باشد. حکومت و نظام سیاسی دولتی مذهبی حاکم تاثیر خود رادر جامعه از دست میدهد، ولی زمینه را تقویت میکند تا خرافات ووابستگی روحی به اسلام باقی بماند. محاسبه ساده رژیم اینست در آنجا که نیروهای جامعه رهایش میکنند، اقشارحداقل باید به ریسمان خدا وقرآن و امامان و مهدی آخرزمان چنگ بزنند وبا سمبول ها و رفتارهای دینی باقی بمانند. اگر اعتقادات دینی و خرافه ها فروبریزند، همه چیز حکومت و حاکمان وروحانیت فرو میافتد. یاد آوری کنیم که فقط قدرت سیاسی نیست که ایدئولوژی اسلامی وخرافه پخش میکند. انواع واقسام نهادها و سازمانها و مداحان و آخوندهاو آموزگاران و شخصیت های معروف ورسانه های رنگارنگ هستند که باین کار مشغولند و شهروندانی که از خرد گرائی و منطق عقلانی دوربوده وبا مدرنیسم مصرفی خود، خرافات رامی بلعند و تقویت میکند نیزدر این کارزار شرکت دارند. فراموش نگردد که سیاستمداران و روشنفکران فرصت طلب غیر دینی ونیز روزنامه نگاران کم سواد ومبلغ اهداف ایدئولوژیک  مذهبی ها نیز هستند که پیوسته در پی جلوگیری از مبارزه علیه خرافات دینی میباشند. اینان به شیوه های گوناگون از نیروهای مذهبی و خط آنان دفاع کرده و نقد مذهب را "توهین" قلمداد کرده و فضاسازی میکنند و نتیجه عمل آنان گسترش نادانی توده هاست. حال آنکه در فرهنگ عامیانه جنبه های ضدخرد و غیرعقلانی و ارتجاعی بیشمار اند. فرهنگ عامیانه خرافه ساز است، زیرا این فرهنگ در بستر گفتار علمی و آموزش لائیک نفس نمیکشد. این فرهنگ عامیانه با رساله های آیت الله ها و قرآن و دعا وروضه خوانی ونادانی عامیانه آبیاری شده وهمبستر است.
01
صحنه گروهی  دعاخواندن و قرآن برسر گذاشتن وتدارک روحی برای شوریدگی احساسی واز خود بیخود شدن. تلاش برای زیبائی اندام و چهره با دعا خواندن وبیان حاجات در کنار هم قراردارند. سفره انداختن و نذر کردن و صلوات فرستادن وبخود فوت کردن و کمی گریه کردن، ازجمله مراسم دینی خودباختگی جمعی است.

02
معنای گرفته قرآن بر سر چیست؟ خودرا به آسمان سپردن؟ همسوئی در یک مراسم جمعی برای انجام آداب فرقه ای و قبیله ای؟ ایجاد بندگی، یگانه رابطه با قدرت رازدار آسمانی است؟ تحقق یک معجزه؟ مخالفت با فلسفه ودانائی؟ آنچه که مسلم است اینان در انتظار معجزه برای گشودن گره از کار خوددارند. عقل و درایت و اتکابه خردگرائی و تجربه و هوشیاری بفراموشی سپرده شده و برای این افراد مسخ شده نیروی آسمانی تنها راه حل برای خروج از بن بست است.

03
نیازهای جوان کدامند؟ دختران جوان درس خوانده وجین پوشیده و توالت کرده وبا جراحی ترمیم بینی، با تسبیح و قرآن در دست، با هم گردآمده اند. در این فضا کدام کمبود و عقده و کدام نیاز روحی وکدام درد مشترک بدون پاسخ هستند؟ آنان چه میخواهند، خواستی مشخص ویا نگرانی هستی شناسانه؟ از ادبیات و فلسفه چه میدانند؟ از تحولات علمی بین المللی چه آموخته اند؟ از عشق زمینی کدام لذت را برده اند؟ اینان مذهب خودرا در مقایسه با مذاهب دیگر مورد برخورد و نقد قرارداده اند؟ ساده لوحی و نادانی رفتار ها را شکل داده اند و متاسفانه نیروی خلاق جوانی و روحیه کشف به کنار نهاده شده است.

04
جوانانی که تحت روندهای روانکاوانه با انگیزه های احساسی و روحی ازخود بی تاب شده و با خودفریبی و ناخودآگاهی، دستخوش شیفتگی وسرگشتگی روانی میگردند. آنها چه بسا پیام قرآن را نمیدانند و کلام عربی را نمی فهمند. قرآن گناهکاران را به آتش جهنم وعد میدهد، آیااینان فکر میکنند گناهکارند؟ اینان جوانند و میتوانند با انگیزه های دیگری احساس راحتی و خوشبختی کنند. چگونه روح آنان خورد شده و به خمودگی گرائیده است؟

05
میلیاردها تومان خرج ساختن و نگهداری و فعالیت اداری حرم ها میشود. طلا و نقره وگرانبها ترین سنگها برای اینگونه پرستشگاه ها در ایران ویا عراق مصرف شده است. هدف شیفته کردن پیروان است که درفضای پرشکوه و پرثروت، از واقعیت روزمره دردناک خود دور شوند. پرستیدن قبور جای خردگرائی گرفته است.

06
چه کسی قادر است دست خود را به بارگاه توتمیستی و سحرانگیز برساند؟ خوشبختی مرموز نهفته در این نقطه کدام است؟ مسابفه شگفت انگیزی است، دست های ردیف های آخر همانند دستهای دیگر، بایداین قفس طلائی را لمس کنند وآنرا ببوسند. بوسه ای که بیان فتح است و روح آنان را آرامش میدهد. خرافه پرستی و بت پرستی غیر از اینست؟

07
در اسلام زن  دربرابر مرد فاقد حقوق مساوی میباشد. ارث نابرابر و حق مرد در چند همسری بیانگر این نگاه ناعادلانه است. علیرغم این تبعیض سیاستمداران اسلامی با فریب پیوسته تبلیغ میکنند که زن در دین اسلام برابر مرداست. زنانی نیز یافت میشوند که سراپا در خود بیگانگی روانی قرارداشته واحساس خوشبختی میکنند. آنان بندگی واسارت روحی خودرا در این تصویر مورد تاکید قرارمیدهند، آنها با زنجیرهای ذهنی و اجتماعی خود لذت میبرند، آنها خودباخته ایدئولوژی سحرانگیز و جادوئی مذهب خود گشته اند. در دوران کنونی این نمایش وابستگی به زنجیر جزبیان یک پاتولوژی روانی چه چیز دیگری میتواند باشد؟ وابستگی درونی در نمایشی زنجیری باوج میرسد. اسلام در جستجوی  این الگوی زنانه میباشد، حال آنکه میدانیم اکثریت زنان در ایران کنونی در این وابستگی افراطی نیستند ودر این میان زنان دلیربرابری خواه وآزاده از این بند روحی بسیارند.

08
برخی از نمودها وسمبل های مذهبی بطور آشکار خشونت و بی ارزشی انسان را به نمایش میگذارد.ابراهیم برای ارضای خدایش قصد نمود تا اسماعیل فرزند خود را بکشد. نمایش کشتن کودک ویا آزار او درشیعه بسیار فراوان است. از شرح افسانه امامان شیعه و در نمایش تعزیه تا در دوران حکومت اسلامی، صحنه های کودک آزاری یک رسم پررنگ است. کودک در برابرخرافات مذهبی بی ارزش است. صحنه سازی برای کشتن او، لگدمال نمودن او، گل مالیدن او، قمه کشیدن او از مراسم تکرارشونده و تنفر برانگیز در شیعه است. تبلیغات و تلقینات خرافی ذهن پدر ومادر را میخورند وعشق به فرزند را کم رنگ میکنند. مرد و زن، شخصیت خود و ارزش خود و فرزند خود را دربرابر بت، باید نفی کنند. انسانها هیچ اند، تا سرسپردگی به موهومات وجزمیات مذهبی کامل باشد.

09
در زلزله 1391 در آذربایجان شرقی صدها نفر کشته شدند و هزاران نفر زخمی و بی خانمان شدند. ورزقان: تعداد امامزاده ۵۰، تعداد بیمارستان صفر ، اهر: تعداد امامزاده ۴۱، تعداد بیمارستان ۱ ، تعداد امامزاده در آذربایجان شرقی به407 میرسد.(سایت دولتی "شهردانائی"). درواقع پوشش اماکن "مقدس"، یک شبکه سراسری پایش روانی جمعیت است. بسیاری از این امامزاده ها، افراد نامشخص وساخته تاریخ اند ولی نقش آنها بازتولید اعتقادی است.

10
در منابع اسلامی آمده است:"علی پس از پیروزی بر قبیله "بنی قریظه" تعداد 900 نفر از مردان قبیله را در مقابل گودالهائی که از پیش کنده بودند سربریدند"(تاریخ طبری، جلد 3، برگ 1088). "پیامبر بگفت تادر زمین گودالها بکندند و علی و زبیر در حضور پیامبر گردن آنها را زدند."(تاریخ طبری، جلد 3، برگ 1093). میدانیم که علی در شیعه نقش اساطیری دارد، این جابجائی چگونه در ذهنیت ایرانی رویداده است؟ برخورد بت پرستانه  توتمیستی از کجا سرچشمه میگیرد؟

11
برای "توتم" مقدس باید خودرا فدا کرد و دراین راه کودکان خود آزاری رامیاموزند. آنها بویژه در ماه محرم که ماه شکنجه فردی و گروهی است، رسوم پدران خود را تکرار میکنند، بدون آنکه راز آنرا بدانند. کودکان قربانی نادانی ها وبیماری های روانی اند.

12
بزرگسالان که قهرمان و نمایش دهنده هستند، آخرین توان و تصور خودرا بکار میگیرند تا فضای وفاداری و لذت خودقربانی کردن آبیاری شود. ماه محرم ماه وحشت های مقدس است و روحیه وحشیگیری وجنایتگری با این فضا به تربیت تبدیل میشود.

13
آنها عید خون میگیرند و به وحشی ترین شکلی امیال خود را نشان میدهند. اگر آنها نتوانستند فرزندان خود را قربانی کنند، گوسفندان را در میدان عمومی با لذت میکشند و سپس با شادی گوشتها را کباب میکنند. چه جشن دلخراش و هولناکی! روح قبیله با خون آبیاری میشود تا نوبت دیگر. تاریخ اسلام با خون و تجاوز و مرگ آغاز شد وسپس تمام سنت های شیعه وامروز با شکنجه هاو اعدام های خیابانی در جمهوری اسلامی، همه و همه در پی اشاعه خوی خشونت در اعماق ذهن ایرانی است.

14
باید نشان داد که خوارند، هیچ اند و حاضرند به زیر خاک برگردند. نمایشی عجیب و خیابانی، همراه با سوگواری وخودنمائی. این نمایش کدام نیاز را پاسخ میدهد؟ بیانگر کدام پاتولوژی روانی است؟ چه رابطه ای میان مرگ وافسانه امام سوم و روان اعضای قبیله شیعه وجود دارد؟ از چه نگرانند و چرا چهره خود را در گل گرفته اند؟ زندگی شاد وزیبا ومهربانانه بیهوده است؟ مراسم مذهب شیعه پیوسته در باز تولید روحیه تسلیم و خرد کردن شخصیت فردی و شهروندی عمل کرده است.

هزینه و سازماندهی باوردینی و خرافات
روشن است که اعتقادات دینی در طول تاریخ نه تنها از کوشش های خودبخودی و تمایلات مستقیم افراد بهره گرفته، بلکه بویژه باعتبار عمل حاکمان و مهاجمان و سربازان و مدافعان وسازماندهندگان و ایدئولوگ ها رشد یافته وریشه دوانده اند. درروند تاریخی رشد و تحکیم دین اسلام در ایران با تجاوز و سرکوب و خشونت عجین شده است. بعلاوه دراین راه، ثروتها و هزینه های بسیار سنگینی بکار گرفته شده اند. مانند گذشته ولی با حدتی بیسابقه دستگاه عظیم اداری و مالی ایران پشتوانه رشد باورهای دینی بوده و بخش عمده مراسم مذهبی و خرافه پرستی توسط بودجه دولتی و یا نهادها و شبکه های گوناگون ساماندهی شده اند. اسلام در ایران با اختصاص دادن ثروتهای این سرزمین و حذف عدالت اجتماعی، خود را بیش از هرزمان دیگر تقویت نموده است. توجه به شبکه عظیم مساجد و امامزاده ها نشان دهنده یک سازماندهی پرقدرت وسراسری جهت نگه داشتن توده ها در زیر اسارت دین و سیاست حاکم است. به همانگونه که کارل مارکس میگفت دین در خدمت حکومتگران فاسد حاکم وطبقه مسلط میباشد.
  هزینه های سنگین تبلیغات دینی در ایران
 تعداد امامزاده در ایران  ۱۰ هزار ۶۱۵ امامزاده در ۸ هزار و ۵۱ بقعه دفن شده اند که همگی از اهل بیت هستند. تعداد امامزاده در پیش از انقلاب ۱۵۰۰ عدد بود. سالانه ۳۰۰ امامزاده در ایران کشف شده اند. (منبع: سازمان اوقاف، اطلاعات نت ورک، ۱۹۹۹/۲۰۱۱ ).
 تعداد امامزاده های زن در ایران  مدیرکل هیئت‌های امناء، بقاع متبرکه و مؤسسات خیریه سازمان اوقاف گفت: در کل کشور۱۳۲۳ بقعه متعلق به امامزادگان زن است و بیشترین درصد فراوانی امامزادگان زن در استان قم وسپس در اصفهان و خراسان است. (منبع: اندازه قلم ۱۸ بهمن ۱۳۹۰)
 تعداد پیامبران در ایران  از بین ۱۲۴ هزار پیامبر ۳۳ پیامبر در ایران دفن شده اند. (منبع سازمان اوقاف)
تعداد مساجد در ایران نزدیک به ۷۰ هزار مسجد در کشور وجود دارد که از این میزان ۶۰هزار مسجد متعلق به شیعیان و ۱۰ هزار مسجد نیز برای اهل سنت است. مدیرکل نظارت و ارزیابی ستاد عالی کانون های فرهنگی و هنری مساجد، در دی ماه ۱۳۸۹ گفت که تا سال ۱۴۰۴ تعداد مسجدهای ایران به ۹۲ هزار خواهد رسید. (منبع: جهان نیوز)
بودجه فعالیت مساجد وقرآنی در سال ۱۳۸۷ بودجه فعالیت مساجد ۱۷ میلیارد تومان بود که میباید ۱۵ میلیارد تومان بابت بودجه قرآنی بان اضافه شود. بطور مسلم شفافیت در این زمینه بهیچوجه وجود ندارد، در منبع دیگری آمده که بودجه مساجد در دوسال متوالی ۸۷ و ۸۸ مبلغ ۶۰ میلیارد تومان بوده است (تهران امروز ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰). ازیاد نرود که بخش مهمی از بودجه ۱۰ میلیارد دلاری آموزش وپرورش ایران به فعالیت مذهبی اختصاص دارد، بخش مهمی از بودجه رسانه ها برای فعالیت مذهبی است و حقوق و امتیازات سلسله مراتب مذهبی یک بودجه کلان را تشکیل میدهد.  بودجه کل حرم امام رضا و سایر امامزاده ها و نیز آخرین آنها حرم خمینی و جمکران نیزباید افزوده شود. هرکدام از باندهای هیات حاکمه بودجه های مذهبی خاص خودرا نیز دارند. بعنوان نمونه دولت احمدی نژاد سالانه  مبلغ ۸۵۰ میلیارد تومان برای افراد و دستگاههای مذهبی طرفدار خود در نظر گرفته است، در سال ۱۳۸۸ پایگاه اینترنتی “۱۴ معصوم”، که در انتخابات ریاست‌جمهوری از احمدی‌نژاد پشتیبانی می‌‌کرد، ایجاد ۴۱ هزار نمازخانه در مدارس را از افتخارات احمدی نژاد شناخت.  از طرف دولت، کل بودجه کشوری سال ۱۳۹۱ حدود ۵۱۰ هزار میلیارد تومان اعلام شده است که بشکل رسمی و غیر رسمی بخش کلانی از آن در جهت تحکیم مذهب بکار گرفته میشود.

ساده لوحی است اگر بپنداریم که دین ورسوم خرافی آن، خودبخود تحکیم میگردند. آنجا که آگاهی رشد میکند دین عقب نشینی می نماید، بنابراین حاکمان پیوسته نیازداشته اند که با تحکیم باورهای خرافی تسلیم طلبی را گسترش داده و باین خاطر تمام وسائل را برای اشاعه دین بکار گرفته اند. در ایران، قدرت سیاسی، دستگاه پلیسی و جاسوسی و نظامی و بودجه کلان دولتی و پول بخشی از گروه های اجتماعی در خدمت دین است. بدون این امکانات عظیم بقای دین حاکم ودستگاه ستم روحانیت میسر نخواهدشد. محدودکردن وسرکوب آموزش وفرهنگ لائیک، سرکوب آزاد اندیشی، تبلیغات مذهبی مداوم رسانه ها، سازماندهی مراسم محرم و رمضان و سالروز تولد و مرگ امامان، برگزاری مراسم وجشنهای مذهبی و نظامی وسیاسی رژیم واستفاد بیکران پول نفت و مالیات، همه و همه، شرایط مناسب را برای مذهب فراهم نموده، دین را با تمام امکانات حفاظت نموده ورشد آنرا در اذهان و در جامعه تضمین کرده اند. در ایران استبداد و پول در خدمت رشد دین وخرافات میباشد وواقعیت ذهنیت خرافی و ضعف خردگرائی و ناتوانی روحیه نقد در جامعه، رشد دین و خرافه گرائی رامستحکم نموده است.
 ***
جلال ایجادی، جامعه شناس، استاد دانشگاه

نوامبر ۲۰۱۲ پاریس
***
دررابطه با این نوشته به آثار زیر میتوانید مراجعه نمائید:
۱-"مذهب دیگر، چند گانگی مذهبی بین رقابت و رسمیت یافتن"، لوتمن/ماتیو، انتشارات آرماتان پاریس، ۲۰۰۸
۲-" اعتقادات مذهبی: عقل، سمبول سازی و تجربه"، نشریه "سال جامعه شناسی" پاریس ۲۰۱۰
۳-" تصویرسازی جمعی مرگ"، ربرت هرتز، انتشار ۱۹۰۷
۴-"بخشش و ضد بخشش" و مقالات متنوع دیگردرباره دین و جادوگری در نشریه "سال جامعه شناسی" ، مارسل ماس
۵-"رساله ناباوری دینی" میشل اونفری، انتشارات گراسه، پاریس، ۲۰۰۵
۶-"تاریخ اعتقادات و افکار مذهبی" میرسیا الیاد، چهار جلد، انتشارات پایو، پاریس،۱۹۸۴
۷-"روانشناسی توده ها"، گوستاو لوبن، انتشارات فلاماریون پاریس، ۲۰۰۹
۸-" رساله درباره بردباری"، ولتر، انتشارات فولیو، پاریس، ۱۹۷۵
۹-"اسطوره و دوران حماسی"، ژرژ دومزیل، سه جلد، انتشارات گالیمار، پاریس
۱۰-"مذهب چیست؟"، ساموئل ترگانو، انتشارات "چه میدانم"، ۲۰۰۴ ، پاریس
۱۱-" صور بنیانی حیات دینی"،امیل دورکیم، انتشارات پاریس
۱۲-"دین پروستان و روح سرمایه داری"، ماکس وبر، انتشارات پاریس
13--"انسانشناسی ساختاری" کلود لوی استروس، انتشارات پلون پاریس،۱۹۷۴

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

ما که هستیم؟

 ما که هستیم»؟ مثلن، من یا هر کس دیگری که خود را روشنفکر می‌خواند و در فضای تاریخی و فرهنگی هم شناخته می‌شود، که هستیم که این داعیه‌ها را داریم. از جمله داعیه‌های ما این است که دنیا، آنچنان که هست خوب نیست و باید جهانی دیگر ساخت که مصداق این شعر است که: “عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی” ما که می‌خواهیم عالمی نو و آدمی نو بسازیم، خود ما که هستیم؟ این پرسشی است که معمولا طرح نمی‌شود، چون، بر اساس ساختارهای ذهنی ایدئولوژیک، پیش‌انگاره‌ها بر اساس همین روان‌شناسی است که از نفرت و کینه‌توزی برمی‌خیزد، دنیا تفسیر می‌شود و فرض می‌شود که من خوبم، من می‌خواهم جهان را عوض کنم ولی جهان اگر آن‌گونه که من می‌خواهم عوض نمی‌شود، برمی‌گردد به همان «روسانتی‌مان» من.

 ***
 با سلام به خانم‌ها و آقایان و سپاس فراوان از دوست عزیزم، سرکار خانم «نیره توحیدی». آنچه که من به عنوان موضوع سخنرانی پیشنهاد کردم، در باب مسئله‌ی روشنفکری ما است و بحران‌های درون آن که خود بنده یکی از نمایندگان‌اش هستم.

یکی از زمینه‌های کار من، ترجمه‌ی آثار «فردریش نیچه» بوده. من از همان دوران نوجوانی از طریق ترجمه‌ی فارسی «چنین گفت زرتشت» با او آشنا شدم. بعدها در سن بیست و دو- ‌سه سالگی هم خودم از متن انگلیسی و آموختن زبان آلمانی برای تطبیق دو متن، همان کتاب را ترجمه کردم. دیرتر هم سه کتاب دیگر او را به فارسی برگرداندم: «فراسوی نیک و بد»، «تبارشناسی اخلاق» و «غروب بت‌ها». در بین آثار «نیچه»، کتاب «تبارشناسی اخلاق» از اهمیت خاصی برخوردار است، چرا که در حوزه‌ی علوم انسانی، کتابی است اثرگذار. مثلا متفکر فرهیخته‌ای مثل «میشل فوکو» تحت تأثیر این اثر است. در حین ترجمه کتاب با بحثی برخورد کردم که خود نیچه آن را «روسانتی‌مان» نام می‌دهد. در این مبحث، او پیدایش مسیحیت را دنبال می کند تا بگوید که مسیحیت چگونه از دل یهودیت بیرون آمده است. واژه‌ی «روسانتی‌مان» در اصل فرانسوی است و احتمالا در زبان آلمانی معادلی برای آن پیدا نکرده که از کلمه‌ی فرانسوی آن استفاده کرده که در واقع همان «ریزنت‌منت» انگلیسی است که معنای آن «کینه‌توزی»، «دل‌خوری داشتن»، «نفرت و اندوه از کسی یا چیزی» است. نیچه، اما، به این واژه، بار معنایی خاصی می‌دهد و آن این است که «کینه‌توزی» چگونه ارزش می‌آفریند، چگونه تفسیر نو می‌آفریند از عالم خودش و چگونه فرد یا گروهی که دچار «روسانتی‌مان» شده، برای توجیه موقعیت خود تعریف‌ها را هم حتا به هم می‌ریزد و معنای جدیدی به دست می‌دهد تا دالی باشد بر عمل‌اش.

البته این بحث را «نیچه» در کتاب «فراسوی نیک و بد» و تحت عنوان «اخلاق سروران و اخلاق بندگان» شروع می‌کند و این که سروران که همان قدرت‌مندان هم هستند، خود را مثبت نشان می‌دهند یا مثبت می‌دانند و در واقع از خود آغاز می‌کنند. مانند: ما زیبایان، ما دانایان و … اما آن طرف که تحت تسلط و تحقیر او است و در عین حال رشک می‌برد به وضعیت سروری، ارزش‌گذاری‌ها را به صورت منفی شروع می‌کند. یعنی این که در ارزش‌گذاری‌ها خود را فقیر و ندار و پست می‌کند که وجه منفی است. نیچه این بحث را به یهودیت که تحت تسلط آریستوکراسی رومی بوده‌اند می‌کشاند. یهودی‌ها یک قوم دین‌دار بوده‌اند و به قولی از طریق دین، اخلاق می‌آفرینند. ولی زورشان به رومی‌ها که قوم آریستوکرات، نظامی و قدرتمند بودند، نمی‌رسید. یهودی‌ها برای این که بر این تسلط پایان دهند، نظام آریستوکراسی رومی را مغلوب کردند، یعنی گفتند که بدها، قدرت‌مندان هستند و بی‌دین‌ها و خوبها ما هستیم که مظلوم واقع شده‌ایم. همین‌جا بگویم که به هیچ‌وجه نیچه ضد یهودی نیست. حتا بیشتر از هر فیلسوفی این قوم را تحسین کرده، چون معتقد بوده که این قوم با همه دشواری‌ها توانسته‌اند سرپا باشند و تأثیرگذار. تأثیر در تاریخ انسان در واقع. می‌دانید که آمیختگی یونانیت و یهودیت که می‌شود تاریخ مسیحیت، یا چگونگی حضور توأمان اورشلیم و آتن در ساختن فرهنگ اروپایی را «نیچه» تحلیل کرده و ستایش‌گر یهودی‌ها است. البته این را هم به پای نبوغ انتقام‌جوی آنها می‌گذارد که در برابر قدرتی که توان مقابله با آن را ندارند، با تغییر ارزش‌ها از او انتقام می‌گیرند.

«ماکس شلر» که از فیلسوف‌های نسل بعد از «نیچه» است و در حوزه‌ی فلسفه، اخلاق و روان‌شناسی کار کرده، تم نیچه در این مورد را در تحلیل اخلاقی و روان‌شناسی اخلاق نیکو می‌بیند و از آن استفاده می‌کند. البته «شلر» بحث مسیحیت «نیچه» را قبول ندارد و آن را رد می‌کند. اما تحلیل «روسانتی‌مان» او را می‌پسندد و آن را تحلیل می‌کند. زمانی که کتاب «تبارشناسی اخلاق» را ترجمه می‌کردم، به این نتیجه رسیدم که بحث‌های این بخش، برای بررسی موقعیت خود ما، روان‌شناسی خودمان و این که ما که هستیم، مفید هست. با توجه به آشنایی من با اندیشه‌های «نیچه» و تحلیل‌های روان‌شناسانه‌اش، یکی از تم‌هایی که توجه‌ام را جلب کرد، این پرسش است که «ما که هستیم»؟ مثلن، من یا هر کس دیگری که خود را روشنفکر می‌خواند و در فضای تاریخی و فرهنگی هم شناخته می‌شود، که هستیم که این داعیه‌ها را داریم. از جمله داعیه‌های ما این است که دنیا، آنچنان که هست خوب نیست و باید جهانی دیگر ساخت که مصداق این شعر است که: “عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی” ما که می‌خواهیم عالمی نو و آدمی نو بسازیم، خود ما که هستیم؟ این پرسشی است که معمولا طرح نمی‌شود، چون، بر اساس ساختارهای ذهنی ایدئولوژیک، پیش‌انگاره‌ها بر اساس همین روان‌شناسی است که از نفرت و کینه‌توزی برمی‌خیزد، دنیا تفسیر می‌شود و فرض می‌شود که من خوبم، من می‌خواهم جهان را عوض کنم ولی جهان اگر آن‌گونه که من می‌خواهم عوض نمی‌شود، برمی‌گردد به همان «روسانتی‌مان» من.

با توجه به این که تحولات زیادی در چند دهه‌ی اخیر در کشور ما رخ داده و به عنوان نمونه، نسل من شاهد انقلاب و تحولات آن بوده، این پرسش‌ها برای من مطرح شد. باز هم چون از همان اوان جوانی شاهد تحولات بزرگی بوده‌ام؛ در سن دوازده سالگی، با مصدق و تحولات آن زمان آشنا شدم، که دوران او بود. به این خاطر که اهل مطالعه هم بودم، خواندن ادبیات سیاسی برایم فراهم شد، طوری که من به دنبال حزب توده رفتم و عضو سازمان جوانان شدم. ولی خیلی زود، با انقلاب مجارستان از باور کمونیستی بریدم و بعد هم به گروهی پیوستم که پیروان «خلیل ملکی» بودند، «حزب زحمتکشان ایران نیروی سوم» و بعدتر هم «جامعه‌ی سوسیالیست‌های نهضت مردم ایران» و … و جزء پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران بوده‌ام.

مشاهده‌ی همه‌ی این تحولات و علاقه‌ام به فلسفه مفهوم «روسانتی‌مان» را برای تحلیل وضع خودمان، برای‌ام معنادار کرد. برای این که معنا روشن‌تر شود، تعریفی از «روسانتی‌مان» که از منبعی برداشته‌ام را برایتان می‌خوانم: «شکل خاصی از نفرت یا دشمنی است. «روسانتی‌مان» احساس دشمنی است نسبت به آنچه کسی علت ناکامیابی خود می‌شناسد و به سرزنش آن می‌پردازد. احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزش‌های پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر می‌آفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار می‌کند. «من» یا «اگویی»، که دشمنی می‌آفریند تا خود را از احساس گناه رها کند». انگار باید کسی یا چیزی باشد تا گناه را به گردن او انداخت تا مقصر حقارت و پستی و فرومایگی «من» دشمن‌تراش باشد.

حالا با توجه به تعریف و توضیح «روسانتی‌مان» ببینیم که چگونه می‌توان وضعیت روشنفکری خودمان را بررسی کنیم تا تحلیل روان‌شناسانه، اجتماعی و رفتاری ما را پوشش دهد. پدیده‌ی روشنفکری در جامعه‌ی ما، ناشی از جهان‌گیری جامعه‌ی غرب است. روشنفکری، پدیده‌ی همیشه‌ی تاریخ بشر نیست. در تاریخ گذشته ما، مردان اهل دانش، خرد؛ نویسنده، شاعر و هنرمند بوده‌اند و آثار بسیار با ارزشی هم آفریده‌اند، اما روشنفکری مدرن، فرقی با جهان فرهیختگی پیشین دارد و آن این است که جهان فرهیختگی و دانشوری سنتی عالم را نمی‌خواهد تغییر دهد، چون عالم همانی است که به او داده شده. ولی ویژگی اساسی و روان‌شناسانه‌ی روشنفکری مدرن این است که می‌خواهد دنیا را عوض کند، دنیا آن‌چنان که هست، خوب نیست. این دنیا باید با معیارهای جدیدی که اخلاق، انسانیت یا هر چیز دیگری است عوض شود. البته تمام تحولات چند سده‌ی اخیر که از انقلاب فرانسه به بعد شاهد هستیم، دنباله‌ی فرآیندی است که از دوران روشنگری و تئوری‌های انقلاب فرانسه آمده‌اند. بر این اساس، وضعیتی که ما در آن زندگی می‌کنیم یا انسان قرون وسطایی در آن می‌زیسته، وضعیت واقعی انسانی نیست. ما باید جهانی انسانی بیافرینیم با معیارهای عقل، اخلاق، انصاف، داد و … بنابراین فرق اساسی که بین دانش‌وری سنتی و روشن‌فکری مدرن هست این است که دانش‌وری سنتی در عالم خودش بوده و دانش خود را سینه به سینه نقل می‌کرده و از جهان خود هم بیزار نبوده. بدیهی است که همیشه نوعی شکوه و شکایت از جهان بوده که مربوط می‌شود به چرخ و فلک که در آن اراده‌ی مافوق بشری وجود دارد که بر همه چیز حتا انسان حاکم است. همین اراده سبب ناکامی است که دانش‌ور سنتی در آن نمی‌تواند دخل و تصرفی کند و یا آن را تغییر دهد. در کنار این موضوع، وعده‌های دینی بهشت هم بوده که رنج این دنیا را بهره‌وری آن دنیا، پاسخ می‌دهد. اما روشن‌فکر مدرن، نگرش‌اش بر اساس سکولاریسم است. نگرشی «گیتی‌آنه» به عالم خاکی. روشن‌فکر مدرن، بر این اراده است که جهان را می‌تواند عوض کند. از قرن شانزدهم به بعد این اراده‌ی آزاد که انسان می‌تواند بر طبیعت پیروز شود و آن را عوض کند وجود داشته و به تدریج، نظام‌های سیاسی و ارزش‌های اجتماعی نیز تغییر ناپذیر نمی‌نمودند. همه چیز را می‌شود عوض کرد و جانشین آن هم چیزی باشد با معیار عقلانی و انسانی. مثلن، نظام پادشاهی مستبد را می‌شود عوض کرد و جمهوری را به جای آن گذاشت. به این ترتیب، پذیرش اصل تغییرپذیری در عالم و اراده‌ی انسانی که می‌تواند تغییر بدهد، از المان‌های اساسی روشن‌فکری مدرن‌اند.

البته واژه‌ی «روشن‌فکری» که ما به کار می‌بریم، معادل دقیق، واژه‌ی «اینتلک‌چوال» فرنگی نیست. «اینتلک‌چوال» مصداق کسی است که با ابزارهای عقلانی با جهان روبرو می‌شود. ولی روشن‌فکری که ما می‌شناسیم و از گرایش‌های چپ هم آمده، در ابتدا به صورت «منورالفکر» به کار می‌رفته. واژه‌ی «منورالفکر» هم از طریق ترکیه عثمانی به زبان فارسی منتقل شده است که در جهان ادبیات ارزش زیادی هم دارد. کسانی از ما که تمایلات روشنفکری داشتند یا بادی از این حرف‌ها به آنها خورده بود، به استانبول ترکیه می‌رفتند و در کاروانسرای «خانه والده» با روشنفکران ترک هم صحبت می‌شدند. روشن‌فکرهای ترک البته از نظر ارتباط با اروپا، از ما جلو تر بوده‌اند. این کلمه هم مثل خیلی کلمات دیگر؛ دولت، سیاست و … از زبان ترکی به زبان فارسی آمد و بار فرهنگی گرفت. در هر حال، منورالفکرها کسانی بودند که تحت تأثیر انقلاب فرانسه بودند و نظام سنتی و استبداد حاکم خود را قبول نداشتند و می خواستند که آن را تغییر دهند. از دل همین تمایل‌ها بود که انقلاب مشروطه در ایران به وجود آمد.

روشنفکری که بعداز جنگ دوم جهانی شکل گرفت، به شدت زیر نفوذ مارکسیسم‌-‌‌ لنینیسم بود و ترجمه‌ی کلمه‌ی «اینتلی‌گنسیا»ی روسی بود. در روسیه‌ی قرن نوزدهم، تشعشعات ایده‌های مدرن در جامعه‌ای که جوان بود و می‌خواست به یک قدرت جهانی تبدیل شود، تأثیرات خیلی عمیق گذاشت. به‌خصوص در نسل جوان روشن‌فکر و نسل جوان دانشجو. این تأثیرات باعث تحولات اساسی شد که سرانجام در سال 1917 منتهی شد به انقلاب بلشویکی. در زبان روسی به این نوع افراد می‌گویند «اینتلی‌گنسیا». اکنون هم در زبان انگلیسی و احتمالن فرانسوی، به کسانی که ما نام روشن‌فکر بر آنها نهاده‌ایم، «اینتلی‌گنسیا» می‌گویند. این کلمه‌ی روسی در زبان‌های اروپایی حفظ شده برای اتلاق به چنین جماعت‌هایی. از ویژگی‌های «اینتلی‌گنسیا» شورشی و انقلابی بودن است. اگر یادتان باشد در بیانیه‌های چپ، مثل حزب توده همیشه خطاب آن چنین بود: “کارگران، دهقانان و روشنفکران”. یعنی روشنفکران ابزار تحول تاریخی بودند که ایده‌های مدرن را به کارگران منتقل می‌کردند. به همین دلیل، اولین نسلی که در جامعه‌ی ما به «منورالفکرها» معروف بودند؛ آخوند‌زاده، تقی‌زاده، فروغی و … بعدها دیگر شامل مفهوم روشنفکری نمی‌شدند. اگر خاطرتان باشد، روشنفکر باید کسی باشد با ایده‌های چپ و انقلابی. به همین دلیل هم کسانی که می‌رفتند و با سیستم کار می‌کردند، ولو این که افرادی کارآمد هم باشند، روشنفکر نبودند. به هرحال، این روشنفکری در جامعه شکل گرفت و خواهان تغییر جهان، دست کم، تغییر جهان خود بود و نمونه‌های آن هم بعدها «جهان سوم» نام گرفت؛ در چین از انقلاب «سون یاتسن» بگیرید تا بعد انقلاب «مائو» و حزب کمونیست، در هند جنبش بدون خشونت «گاندی» و «نهرو» که خواهان استقلال و آزادی هند بودند و در سایر کشورهای دیگر که کمابیش با آنها آشنا هستید. در این کشورها که عنوان «جهان سوم»‌ی گرفتند، قشر روشنفکری پیشاهنگ تحول اجتماعی بود و خواهان تغییر وضع. این روشنفکران از سویی دچار عقده‌ی حقارت هستند نسبت به مدلی که در سوی دیگر جهان موجود است و ما باید مثل آنها شویم. به قول تقی‌زاده، ما باید از کفش تا کلاه، اروپایی شویم. ولی این که چگونه باید اروپایی شویم؟ در جامعه‌ای قرون وسطایی که هنوز مناسبات همان زمان در آن جاری است، چگونه می‌شود اروپایی شد، پرسش بزرگی بود پیش روی منورالفکرهای آن زمان. موضوع اصلی اما این بود که این جامعه پاسخ کافی به این انگیزش‌ها نمی‌داد. البته بعدها، مارکسیسم لنینیسم با تئوری‌های انقلابی‌گری، به این پرسش‌ها پاسخ داد. به همین دلیل هم روشنفکر کسی بود که در خدمت این باور و ایده‌ی انقلابی بود.

ویژگی دیگر این نوع روشنفکری این است که با بازگشت به گذشته، تاریخ را می‌خواند. یعنی با آمدن دنیای مدرن، به ویژه از قرن هفدهم به این سو، تاریخ جایگاه دیگری که مهم هم هست، پیدا می‌کند. در این برداشت، نگاه به انسان سکولاریزه می‌شود، این باور، انسان را در متن زندگی زمینی، تاریخی و اجتماعی خودش می‌بیند و به همین دلیل هم تاریخ اهمیت محوری پیدا می‌کند و موجب پیداش تاریخ‌نویسان بزرگی در کشورهای اروپایی می‌شود. این روند ادامه می‌یابد تا ملت‌ها و دولت‌های مدرن پیدا می‌شوند که تاریخ خود را می‌طلبد. این‌ها همه‌ی تاریخ پیشین را بازخوانی می‌کنند تا برآمد آن چیزی باشد که تاریخ دولت‌-‌ ملت نام‌اش داده‌اند. این روند در ایران هم از اواخر دوران قاجار شروع شد و بازخوانی تاریخ متولد شد و چیزی به وجود آمد به نام «تاریخ ایران». در این تاریخ‌نگاری، روند پیوسته تاریخ ایران از آغاز، فرض کنیم از هخامنشیان تا اکنون ساخته و پرداخته می‌شود. بر این اساس، مسئولیت تاریخی روشنفکر و وظایف او، بخشی از تعریف روشنفکری می‌شود. اما این تاریخ خوانی ما با توجه به ضعف و زبونی جامعه ما است. آنچه در اروپا و غرب اتفاق افتاده؛ انقلاب علمی، انقلاب صنعتی، انقلاب بورژوایی که سرانجام‌شان پیدایش جامعه‌ی مدرن بود با همان معیار و مدل‌های مدرن، در این سو که ما هستیم، رخ نداده بود و به همین دلیل هم احساس درماندگی از همان آغاز پیدا می‌شود. «عباس‌میرزا»، ولیعهد «فتح‌علیشاه» که در جنگ‌های ایران و روس، سردار ارتش ایران بود، پس از شکست در جنگ متوجه می‌شود که در برابر ارتشی به جنگ پرداخته که علاوه بر مسلح بودن به تفنگ، توپ و انواع گلوله‌ها، مجهز است به یونیفورم و انظباط نظامی. او سردار ارتشی بود که سربازان‌اش ایلیاتی، یک پا گیوه و یک پا چارق بودند و مسلح به تیرکمان و شمشیر، بنابراین شکست اجتناب ناپذیر است. او البته تیزهوش و هوشمند بوده. به همین خاطر هم برای‌اش این پرسش پیش می‌آید که آخر چه اتفاقی رخ داده است که آن سوی مرز قدرتی این چنینی شکل گرفته که ما از آن خیلی بی خبر هستیم و خیلی عقب. به همین دلیل گفتگویی دارد با «آمده ژوبر» فرستاده‌ی «ناپلئون». ژوبر که شرق‌شناس بوده و نویسنده، نقلی دارد که بسیار قابل تأمل است. او نقل می‌کند که: “عباس میرزا از او پرسیده که ما چرا زبون و درمانده‌ایم و شما چرا چیره دست و پیروزید؟ آن نیرو کدام است که فرادستی این‌چنینی نصیب شما گردانده است؟ علت پیشرفت شما و ضعف دایم ما چیست؟ شما فن حکومت کردن، فن پیروز شدن و فن به کار گرفتن همه‌ی توانایی‌های انسان را می‌دانید، در حالی که ما گویی محکوم به دست و پا زدن در جهالتی شرم‌آوریم و به زحمت به آینده می‌اندیشیم. آیا سرزمین ما توان سکونت کمتری از اروپا دارد؟ کمتر حاصل‌خیز است؟ آفتابی که پیش از آن که به شما برسد، ما را روشنایی می‌بخشد، در اینجا کمتر خیرخواهی و سودمندی دارد؟ بیگانه سخن بگو! چه باید کرد تا ایرانیان زندگی از سر گیرند؟ ببینید، پرسشی است که خود پاسخی برای آن ندارد و از بیگانه می‌پرسد. از بیگانه اروپایی می‌پرسد به من بگو که گرفتاری من ایرانی کجاست. بنابراین چرخش تاریخی اساسی رخ داده است که از بیگانه پرسیده می‌شود که مشکل من چیست، پیش از این کسی از بیگانه این پرسش را نمی‌کرد که می‌بایست، با باورهای خودش، با دین و خدای خودش، با فرهیختگان زمان خودش و با توجه به فرهنگ موجود خودش، راه حلی پیدا می‌کرد تا مشکل را حل کند. ولی احساس درماندگی چنان قوی است که برای اول بار از بیگانه پرسیده می‌شود که مشکل من کجاست. «عباس میرزا» را در واقع باید اولین روشنفکر ایرانی تلقی کرد که پرسش‌های جدی مطرح کرده است. پیامد این پرسش‌ها، رفتن به اروپا، گرفتن نحوه‌ی اندیشیدن و کردار آنها است که پیش‌زمینه‌ی کار روشنفکری می‌شود. این تحول در برابر تاریخ سنتی است که از هبوط آدم از بهشت به عالم خاکی صحبت می‌کرد و بعد عالم اساطیر و افسانه بود و بعد می‌رسیم به وقایع‌نگاری که از دوره‌ی ساسانی به بعد ما شاهد آن بوده‌ایم که کسانی شرح وقایع را می‌نوشتند. نمونه‌ی آن؛ تاریخ طبری، شاهنامه و … است که در واقع تاریخ شاهان بود. در این نگارش‌ها چیزی به نام تاریخ اجتماعی که همه در آن مشارکت داشته باشند، نبود.

رفته رفته، به این می‌رسیم که در تاریخ باید چیزی به نام «ملت» نوشته شود. خود کلمه‌ی «ملت» هم بار معنایی‌اش را در همین دوران اخیر می‌گیرد. پیش از این کلمه‌ی قرآنی بوده و «ملت» معادل «امت» بوده؛ ملت عیسا، ملت موسا، ملت اسلام. یا مولوی می‌گوید: “ملت عاشق ز ملت‌ها جداست / عاشقان را ملت و مذهب خداست”. مولوی در همین بیت، ملت و مذهب را مترادف هم می‌آورد. ولی به تدریج کلمه‌ی «ملت» که خودش تاریخ خودش را می‌سازد، ساخته و پرداخته شده بود و روشنفکر هم مسئول پیشرفت «ملت». حالا مفهوم پیشرفت پیش می‌آید. چیزی که تا آن زمان وجود نداشته و از قرن هیجدهم در فرانسه پیش آمده است که تاریخ روند پیش‌رونده‌ای دارد و استیلای عقل و منطق. انگار که آرمان‌شهر موعود با اصول علمی و منطقی قرار است رخ دهد. به همین خاطر، کلمه‌ی «ملت» تبدیل به واژه‌ای مقدس می‌شود؛ ملت ایران، ملت مظلوم ایران، ملت نجیب ایران و … و در خدمت ملت بودن هم نیز بخشی از وظیفه روشنفکر می‌شود. مفاهیم جدید پدید می‌آیند که این واژه‌ها در آن نقش محوری دارند و از دل آن انقلاب مشروطیت به وجود می‌آید و حاکمیت «ملت». تا آن زمان، حاکمیت تفویضی بود از طرف خدا که متعلق بود به پادشاهان. در تاریخ غرب هم گاه پادشاه تجسم خدا بود. در ایران هم داریوش و کوروش، تجسم خدا روی زمین بودند. ولی گذار حاکمیت خدا به حاکمیت مردم، و این که سرزمین متعلق به مردم است، منتهی می‌شود به پیدایش سه مفهوم کشور، دولت و ملت. این سه مفهوم هم رابطه‌ای ارگانیک با هم دارند و روشنفکر هم باید در خدمت ملت باشد. حالا که ترس از عقب‌ماندگی وحشتناک نسبت به اروپا به وجود آمده بود و مقیاس سنجش (پیش از این چون مقایسه و سنجشی در کار نبود، جامعه در فرهنگ بومی خود فرو می‌رفت و انگار که بهترین هم بوده است)، تغییر و تحول اجتناب‌ناپذیر شده بود. بدون مقیاس و سنجش با دیگران، گویی خود را برترین می‌دانستند و مثلن صاحب دین حقه بودند. این کفار بودند که چیزی از انسانیت کم داشتند. من که به خدا و کتاب خدا ایمان دارم و آداب مذهب را هم به جا می‌آورم، الگوی انسانیت هستم و بقیه نجس‌اند و کثیف. در نتیجه وقتی معیاری برای مقیاس نداشت، نه تنها خود را برتر می‌دانست که با اعتماد به نفس، آن را می‌پذیرفت. وقتی که نیروهای بیرونی می‌آید و استعمار، آن هم با نیروی قوی تکنولوژی که حاصل انقلاب صنعتی است و دستاوردهای تازه‌اش، طبیعی است که سایر کشورها خود را در برابر این قدرت عظیم، ببازند. وقتی هم که از چگونگی حضور این قدرت عظیم سر در نمی‌آورند، به دنبال علت حقارت و زبونی خویش‌اند. یکی از بحث‌های کتاب «تبارشناسی» نیچه این است که ضعف و زبونی، چگونه به دنبال علت خودش می‌چرخد. سرانجام هم باید انگشت اشارت‌اش به سویی نشانه رود که این علت بدبختی من است. این کیفیت را از نیمه‌ی دوم حکومت قاجاریه، در جنبش منورالفکری می‌بینیم. از «ناصرالدین» شاه به بعد است که چیزی به نام «تاریخ ایران» و «ملت ایران» شکل می‌گیرد. از طرف دیگر هم حضور و فشار نیروهای قوی از شمال و جنوب است که حتا این ضعف و زبونی را به جایی می‌رساند که ممکن بود بقایای این امپراتوری آسیایی از هم بپاشد. این نگرانی عمیق واقعن وجود داشته است. از همین روی، وقتی که دنبال علت می‌گردند، باید یقه‌ی کسی یا چیزی را بگیرند. اگر در دوران اول، نوشته‌های «آخوندزاده» یا «میرزا آقاخان» را بخوانید، بعد «کسروی» و دوران نزدیک به ما، «صادق هدایت»، و دوران «رضا شاهی» و جنبش منورالفکری آن دوران را بگیرید، یک علت اصلی برای ضعف و زبونی ملت ایران پیدا می‌کنند و آن، «اسلام» هست و «عرب». آمدن اسلام و عرب، سبب شد که ما آن عظمت تاریخی را از دست دادیم و بعد دچار این ضعف و زبونی شدیم. یا گاه عرب و مغول با هم‌دیگر. خوب این توجیه، سبب سبک شدن آدم هم می‌شود که پس، تقصیر من نیست اگر جامعه چنین ذلیل، زبون و ضعیف است. یکی از اصول اساسی «روسانتی‌مان» و پایه‌ی ایدئولوژیک آن، تبرئه‌ی خود، نپذیرفتن مسئولیت در برابر وضعیت خودش است. در نتیجه، چنین تفسیری از تاریخ پیدا می‌شود که آنچه نکبت و بدبختی داریم، تقصیر اسلام است، که این اواخر خیلی هم شدید شده. در برابر، تاریخ گذشته‌ای ساخته‌اند که سراسر نورانیت هست و روشنایی که لاجرم این طرف می‌شود ظلمت و تاریکی. البته تاریخ دوره‌ی اسلامی هم به دست فراموشی سپرده می‌شود. در هر حال، اسلام چه خوب و چه بد، تاریخی دارد که نباید فراموش شود. فرهنگ اسلامی که هم‌چنان فرهنگ بدوی و بادیه نشینی نیست. اسلام هم طی سال‌های گذشته، با فرهنگ ایران، هند، روم، یونان، اسپانیا و … در هم آمیخته و حتمن متحول شده و مثل روز اول نمانده که هیچ، فرهنگ متحولی را به وجود آورده است. علوم از یونان می‌آید از روم می‌آید و اسلام را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد که خودمان هم به نمایندگان‌اش افتخار می‌کنیم؛ «خوارزمی» در نجوم و ریاضی، «رازی» در طب، «ابوعلی سینا» در فلسفه و … خوب این بزرگان علمی و فلسفی که ما هم به آنها می‌نازیم، دین‌شان اسلام بوده، حالا خوانش آنها از قرآن بی‌تردید متفاوت بوده از اسلام بدوی. اما این همه تحول، باید نادیده گرفته شود و در مقابل آن تاریخ پر عظمت و روشنی ساخته شود که خودبخود این دومی می‌شود دلیل نکبت و بدبختی و ذلالت ما. پیشاهنگ این «روسانتی‌مان» تاریخی، نویسنده‌ی پیش‌گام ما، «صادق هدایت» است که نفرت عجیبی نسبت به اعراب و اسلام دارد و در اکثر نوشته‌هایش هم نمود دارد. نمونه‌ی اخیر «روسانتی‌مان»، «آرامش دوستدار» است که با تئوری «دین‌خویی»‌اش، معتقد می‌باشد که ما دچار نوعی نفرین ابدی هستیم به خاطر دین‌خویی‌مان و هرگز هم از این دین‌خویی رها نمی‌شویم و هر بلایی سر ما می‌آید، به همین دلیل است. ایشان خوانش خیلی رادیکال از تاریخ می‌کند که این خوانش، می‌رسد به بن‌بست تاریخی. این بن‌بست تاریخی همانی است که هدایت هم به آن باور داشته. «بوف کور»، «صادق هدایت» در واقع این بن‌بست تاریخی را نشان می‌دهد. «زن اثیری» نماد ایران پیش از اسلام است که زیبا، دل‌انگیز و رمانتیک می‌باشد و «لکاته» نماد دوران اسلامی است. پیرمرد «خنزرپنزری» هم نقشی مانند «لکاته» دارد که نماد اسلام می‌باشد و فرهنگ آخوندی. «دوستدار» هم چیزی می‌گوید که شبیه «هدایت» است و مورد توجه قرار می‌گیرد چون آرامش‌بخش است. تز ایشان البته از نظر منطق تاریخی چیز مهمی ندارد که هیچ، اشکال هم دارد. البته «روسانتی‌مان» ناشی از انقلاب اسلامی، موجب شده که حرف‌های کسانی چون «دوستدار» هواداران زیادی داشته باشد که این اواخر، حتا بار دیگر رویکرد به «هدایت» هم زیاد شده است. در هر حال، گفتمان‌هایی که برای پاسخ به این موضوع‌ها ایجاد می‌شوند، اگرچه تقلیدی است از علت تاریخ اروپایی، هیچ‌یک بر اساس پژوهش و تحقیقی که بر شانه‌های علم و فلسفه و منطق سوار باشد، نیستند. اما هر یک دوران خود را دارند و در یک مقطع زمانی حاکم می‌شوند. مانند، دوران «رضا شاه» که ناسیونالیسم ایرانی خیلی حاکم می‌شود و فردوسی در محور فرهنگ قرار می‌گیرد (البته که فردوسی فرد مهمی بوده و اثرگذار. ولی تا قرن‌ها او چنان‌چه اکنون مورد توجه قرار می‌گیرد، محور نبوده). این پیکره‌بندی‌های تاریخی است که چهره‌های روز را عوض می‌کند. یعنی آثار یک دفعه، معناهای تازه‌ای پیدا می‌کنند. مثلن، «شاهنامه» کتاب مهمی است که تذکرات ایران باستان را در خود دارد و شاید مشابه آن را ملت دیگری نداشته باشد اما در همان زمان فردوسی، فرهنگ صوفیانه چنان قالب می‌شود که ملی‌گرایی فردوسی از یاد می‌رود؛ «ابوالسعید ابوالخیر» زیست هم‌زمانی با فردوسی داشته، یا اثری مثل «مثنوی» آفریده می‌شود که هیچ ربطی به «شاهنامه» ندارد و «مثنوی» است که قرن‌ها بر فکر و ذهن ایرانی حاکم است. بنابراین فرهنگ صوفیانه مهم بوده و خاطره‌ی ایران و ایران باستان که «فردوسی» خالق آن بوده، برای ایرانی‌ها معنایی نداشته است. این در شرایطی است که نوعی رابطه بین انسان و خدا برقرار بوده، اما ناسیونالیسم ملی که می‌آید، باز «فردوسی» به عنوان چهره‌ی ملی و بزرگ تاریخ، سردار زبان فارسی (او شایسته‌ی همه‌ی این عنوان‌ها هست) می‌شود و زبان‌اش معیار زبان فارسی می‌شود. این در حالی است که قرن‌ها پیش «شاهنامه» نوشته شده و هرگز هم زبان «فردوسی» معیار زبان فارسی نبوده. بنابراین، ناسیونالیسم دوران «رضا شاهی» به فردوسی ارج و جایگاه تازه‌ای می‌دهد که تا امروز هم کمابیش ادامه دارد. خوب این نوع بازخوانی تاریخی با آن نگرش ناسیونالیست برای طرد اسلام و عرب که در ذات آن نهفته شده، لازم بوده است. در همین رابطه است که مفهوم «آریایی» طرح می‌شود و تحت تأثیر نازیسم آلمانی، به حد راسیستی آن هم پیش می‌رود. همین موضوع که ما ملتی آریایی هستیم، موجب سمپاتیک ایرانی‌ها به آلمان شده بود. البته از نظر زبان‌شناسی، این که زبان ما هم بخشی از زبان هند و اروپایی است بحثی نیست، اما این که خوب ما هم بلوند بوده‌ایم و به سبب حضور عرب‌ها و ایجاد آلودگی‌هایی موجب شده‌ که موهای ما هم سیاه شود، برداشتی افراطی است. بنابراین چنین گفتمانی است که این منورالفکری آن‌ زمان را هم می‌سازد. ولی با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، شکست آلمان نازی، برآمدن اتحاد جماهیر شوروی، فعالیت حزب توده ایران و فراگیری ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم، به ناگاه فضا عوض می‌شود و گفتمان ناسیونالیستی و حتا فاشیستی رضاشاهی، جای خود را به گفتمان چپ انقلابی مارکسیست لنینیستی می‌دهد. در این دوران است که روشنفکر بودن و به کارگیری آن به جای منورالفکر به وجود می‌آید. حالا گفتمان روز، آن چیزی است که ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم به جهان می‌آموزد. به همین خاطر هم «روسانتی‌مان» عرب، اسلام و مغول یک دفعه تبدیل می‌شود به این که علت‌العلل همه‌ی شوربختی‌های ما، امپریالیسم جهان‌خوار است. امپریالیسم و استعمار غرب از یک سو و قطب مخالف آن که اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی به رستگاری رسیده‌اند، در سوی دیگر، تاریک روشنای ذهن ایرانی می‌شود. به این ترتیب مدل ذهنی می‌شود بهشتی که سوسیالیسم برای انسان فراهم دیده است. بنابراین جایگاه «روسانتی‌مان» عوض می‌شود و امپریالیسم، جای عرب و اسلام را می‌گیرد. البته پس از روی کار آمدن «محمدرضا شاه»، باز هم روحانیت تلاش می‌کند که نیروهای فعال و اندیشمند جامعه را به سوی خود جلب کند و از درون آن یک ایدئولوژی انقلابی دربیاورد. مثلن، کتاب «کشف‌الاسرار» خمینی کتابی است که در سال 1324 نوشته شده یعنی همان دوران اشغال ایران. این کتاب در پاسخ یکی از شاگردان «کسروی» و یا خود «کسروی» نوشته شده است. اگر از طریق تحلیل گفتمان به این متن توجه شود، آنچه به دست می‌آید این است که او می‌خواهد اسلام که دین آخرت است و ناظر بر معنویت، و به رفتار امروزین مردم کاری ندارد، را تبدیل کند به یک ایدئولوژی انقلابی. این ایده البته بعدها با آمدن «شریعتی» تکمیل‌تر می‌شود. اسلام که دین آخرت بود، به این ترتیب تبدیل می‌شود به دین جنگ و جهاد و رهایی بخش سرزمین اسلامی از دست کفار. اسلام همه چیز دارد که فقه اسلامی، احکام الهی‌اند و خدشه ناپذیر. حالا تقابل احکام الهی را شاهدیم با قوانین مدرن اروپایی که ما هم به تقلید از آنها آموخته بودیم. تقابل چیزی که برآمد عقل ناقص بشری است با چیزی که از سوی خدا صادر شده و کامل و بی‌عیب است. بر این اساس، اگر فقه الهی حاکم شود، دنیا بهشت خواهد شد.

این تحول گفتمان، و این که چیزی به نام اسلام ممکن است و می‌شود رجعت کرد، باز مرحله‌ی تازه‌ای است که آن گفتمان ضد عرب و اسلام را کم‌رنگ می‌کند. با آمدن وقایع بیست و هشت مرداد هم محور اصلی گفتمان، جهاد ضد امپریالیستی است که هماهنگ است با مبارزات بخش‌هایی از جهان علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم؛ انقلاب چین، الجزایر، ویتنام و … در ایران هم جنبش چریکی و حتا جنبش چریکی اسلامی هم پیدا می‌شود. در همین حین، چهره‌ای مثل «شریعتی» قد علم می‌کند یا چهره‌ای مثل «احمد فردید» به نام فیلسوف که غرب‌زدگی را می‌آورد که بعدتر «آل‌احمد» دنباله آن را می‌گیرد و کتاب «غرب‌زدگی» را می‌نویسد. عنوانی که آن روزها باب میل بود و بیماری تاریخی و فرهنگی، فرض می‌شد.

با توجه به همه‌ی این گفتمان‌ها، تحولی در کل شرق رخ می‌دهد که در ایران از انقلاب مشروطیت تا بعد از جنگ جهانی دوم، روشن‌فکرانی چون «تقی‌زاده» و «فروغی» در این فکر بودند که ما باید اروپایی شویم و متمدن. این همان چیزی است که ژاپنی‌ها هم به دنبال آن بودند. حتا زمانی می‌گفتند ما باید «آدم شویم». خوب آنها یک‌سره به دنبال تکنولوژی رفتند و انقلاب صنعتی و ژاپنی شدند که در جنگ جهانی دوم توان درگیری با قدرت‌های بزرگ غربی را داشت. در ایران هم، این ایده بود که چنان نشد.

بعد از جنگ جهانی دوم، مفهوم «جهان سوم» پدید آمد. «جهان سوم» در آن زمان به کشورهایی گفته می‌شد که جزء بلوک شرق و غرب نبودند و در کشاکش جنگ سرد جهانی بی‌طرفی اختیار کرده بودند. به تدریج این مفهوم جای خود را عوض کرد و مصداق کشورهای فقیر، کشورهای عقب مانده و در مجموع، کشورهای محروم شد. بعدتر هم مفهوم کشورهای در حال توسعه پیدا شد که شامل کشورهایی بود که رو به توسعه بودند. با این حساب، ایماژی پیدا شد که تاریخ گذشته‌ای که می‌شد به بخش‌هایی از آن نازید، تبدیل شد به تاریخ عقب ماندگی و محرومیت، تاریخ نکبت‌زدگی، تاریخ فقر، تاریخ درماندگی. این همان چیزی است که «عباس میرزا» در اوایل قرن نوردهم از آن می‌نالید و حالا بعد از این همه‌سال، باز تبدیل شده به گفتمانی جدید. گفتمانی برای توسعه یافتگی. آنچه که ما به عنوان فرهنگ، سیاست و اقتصاد شرقی می‌شناختیم، در گفتمان جدید، تبدیل به عامل عقب‌ماندگی شده‌اند. ولی در شرایط جدید که زمان «محمدرضا شاه» بود و فضای عمومی جهان سومی، «روسانتی‌مان» انگشت اتهام خود را به سوی غرب و فرهنگ غربی نشانه می‌گرفت که مسئول عقب‌ماندگی، بدبختی و بیچارگی ما است. البته در همین زمان است که سرانجام این اندیشه پیدا شد که باید به خود آمد، باید به فرهنگ اصیل خویش بازگشت و یا به خویشتن خویش. نمونه‌ی بارز این شعار، کتاب «آل‌احمد» است که چیزی غیر از این نمی‌گوید؛ ما از بستر تاریخی و فرهنگی خود کنده شده‌ایم، به تعبیر «هگلی یا مارکسیستی» از خود بیگانه شده‌ایم و باید به اصل و اصالت خود برگردیم که اسلامی است. بازگشت به خویشتن طرح می‌شود اما چگونگی این بازگشت روشن نیست. نویسنده‌ای مثل شریعتی هم پیدا می‌شود که در فصاحت و بلاغت کلام، قوی است و همه‌ی اسطوره‌های مذهبی را تبدیل به اسطوره‌های انقلابی کرد، شبیه اسطوره‌های انقلابی مارکسیست لنینیستی. او تلاش کرد این باور را تقویت کند که اسلام، به ویژه شیعه، می‌تواند اهرم انقلابی امروزین و سیاسی باشد برای براندازی رژیم.

به این ترتیب، باز گفتمانی که بیان «روسانتی‌مان» تاریخی بود و به عرب‌ها و اسلام برمی‌گشت، و بعد آن یکی که انگشت اتهام‌اش به سوی امپریالیسم نشانه می‌رفت، حالا تبدیل به اتهام امپریالیسم شده، اما با تعریف و مفهومی جدید؛ غرب. غرب در برابر شرق که «احمد فردید» پرچم‌دار این «روسانتی‌مان» بود. البته او چون اهل نوشتن نبود، به طور معمول، حرف‌های‌اش را در محافل یا کلاس‌های درس دانشکده‌ی ادبیات مطرح می‌کرد که با وجود زبان گنگ‌اش، در آن زمان به خاطر شور و هیجان کلامی‌اش، برد داشت. من از نزدیک با او آشنا بودم و زبان شورانگیزش را هم می‌شناختم که تأثیرگذار بود، به ویژه در نسل جوان آن روز که من یکی از آنها هستم. یعنی آن دو قطب، کلنی (استعمار) و متروپل (امپریالیسم) که از فرهنگ مارکسیست لنینیستی می‌آمد، اکنون در بستر فرهنگ ملی، خودی و معنوی وارد شد و بار مفهومی و معنایی دیگری پیدا کرد و دو قطب شرق و غرب در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. به این ترتیب، گفتمان دیگری رشد کرد که همان شرق و غرب بود، منتها این بار شرق عالم تابش انوار الهی (شرقی که “سهروردی” می‌گوید) است و غرب عالم خاکی و زمینی.

«روسانتی‌مان» که بخش ذاتی عالم روشنفکری ما شده بود، به این دلیل این روشنفکری در بستر «روسانتی‌مان» زاده شده بود، آنچه تولید می‌کند، ناشی از نارضایتی است. تمام ادبیات مدرن ما حکایت همین موضوع است؛ از کارهای «نیما» تا «هدایت» بگیر تا«اخوان» و «شاملو». شعرهای مدرن ما را که می‌خوانید، ادبیات «روسانتی‌مان» است. ادبیات دل‌گرفتگی است و نالیدن از سرنوشت شوم خود. بدیهی است این که انگشت اتهام این گروه به کدام سوی نشانه می‌رود حکایت دیگری دارد. این اتهام اما، در دوران اخیر، یک‌سره غرب را نشانه رفته است.

با انقلاب اسلامی، گفتمان حاکمی تحت تأثیر «شریعتی» و زبان او پیدا شد که ظاهرا همه‌ی عناصر نجات بخشی که در انقلاب‌های دیگر جستجو می‌کردیم را در خود داشت و ما بی‌خود دور جهان می‌گردیم؛ آب در کوزه و ما گرد جهان می‌گردیم. اما این گفتمان، خیلی زود خود را نشان داد و برآمد خود را برملا کرد. در نتیجه گفتمان‌های گذشته، دوباره زنده شدند. در جمهوری اسلامی، این موضوع که ما تاریخ درخشان پیش از اسلام داشته‌ایم که به علت حمله عرب‌های مسلمان از بین رفت، یا حمله‌ی مغول مانع شد تا ما که علم داشتیم، «رازی» داشتیم، «ابوعلی سینا» داشتیم و … انقلاب علمی و صنعتی بکنیم به همان شکل که غرب انجام داده بود. اکنون نوستالژی ایران ناب گذشته، در بین جوانان امروز گسترده شده. جوان‌هایی که فروهر به گردن می‌اندازند و نمادهای به اصطلاح ایران ناب را حمل می‌کنند، مسئول آن، بازگشت به «روسانتی‌مان» اولیه‌ است.

طبیعی است که این پرسش طرح شود که: “چگونه می‌شود از شر «روسانتی‌مان» رها شد؟”«نیچه» رهایی از «روسانتی‌مان» را در این می‌بیند که دست از خیال برداریم و به واقعیت خویش بپردازیم. او حتا این موضوع را در سطح «مردم شناسانه» مطرح می‌کند. در کتاب «چنین گفت زرتشت» فصلی است درباره‌ی نجات که در واقع اشاره‌ای دارد به نجات از دیدگاه مسیحیت. مسیح در مقام نجات‌بخش، با ایثار خون خویش، آمده تا ما را از این جهان خاکی، از هبوط به این عالم که علت‌اش گناه ازلی آدم بود، نجات دهد و به عالم ربانی، به بهشت ملکوت برگرداند. مسیح آمده تا از راه زهد زمینی ما را به عالم فرشتگی بازگرداند. خوب، «نیچه» درست دشمن این قضیه است و این که، نه، جای ما همین جا است، در همین عالم خاکی. حتا بر این باور است که آن گناه ازلی، موهبتی است که نصیب انسان شده. خواجه حافظ شیرازی ما هم در مورد گناه، همین توجیه را دارد؛ گناه ازلی، موهبتی ازلی است:

یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

«نیچه» تفسیر مسیحی را وارونه‌اش می‌کند و چنین می آورد که از دشمنی و کینه‌توزی نسبت به «زمان» و «چنان‌بود‌آن» رها شویم. درواقع، همه‌ی گرفتاری بشر این بوده که چرا عالم، چنین بوده که من چنان شوم. چرا شرایط آن‌گونه نبوده که، فرد ثروت‌مند، قدرت‌مند و … من باشم. اگر اکنون من «راکفلر» نیستم، گناه من نه که گناه گذشته است. کینه‌توزی با «زمان» و «چنان‌بود‌آن» را باید رها کنیم و به آنچه هست، بپردازیم. باید بپذیریم که وارث مجموعه شرایطی هستیم که در به وجود آمدن آن هیچ دخالتی نداشته‌ایم؛ تحولات کره‌ی خاکی با تاریخی و بی‌شمار عوامل دیگر که ما داده شده‌ی آنها هستیم. اگر به این گذشته با دید کین‌توزی و «روسانتی‌مان» نگاه کنیم، هرگز از آن رها نمی‌شویم، مگر این که آن را به عنوان سرنوشت و آزادی خود بپذیریم و یا این که به قول «نیچه» که می‌گوید:

من آن را چنین می‌خواستم
من آن را چنین می‌خواهم
من آن را چنین خواهم خواست

بنابراین او برای رهایی از «روسانتی‌مان» پیشنهاد می‌کند که سرنوشت اکنون خود را باید بپذیری و ارده‌ی خودت را نسبت به این کینه‌توزی رها کنی، بعد ببینی که برای خودت چه می‌توانی بکنی. البته گرفتاری ما همین است که به جای غم و اندوه گذشته، شکوه و شکایت کردن، ادبیات صادر کردن، ادبیاتی که آکنده است از «روسانتی‌مان» و کینه‌توزی نسبت به خود است و گذشته است، باید به این فکر کنیم که اکنون چه می‌شود کرد. اگر اکنون مدلی پیدا شده که دنیای غربی هم نام دارد و ما دوست داریم که مثل آن باشیم، خوب، باید ببینیم چگونه می‌شود مثل آنها شد یا دست کم، در آن جهت گام برداریم. در این صورت است که احساس گناه نداریم؛ چون آنچه که از دست ما بر می‌آمده کرده‌ایم و اگر هم کاری پیش نرفته، مسئول آن من و دیگران مثل من، نیستند.

می‌خواستم با این صحبت‌ها، اهمیت چرخش‌های گفتمانی در عالم ما را بیان کنم، برای این که بگویم، روشنفکری چگونه در فراز و نشیب‌های تاریخی از نو همه چیز را تعریف می‌کند، از نو با دیدگاهی جدید خواهان شناسایی وضعیت است که از احساس مسئولیت تاریخی نسبت به وضعیت خود، رها شود.

***
 سخنرانی داریوش آشوری در دانشگاه لس آنجلس